محمد قوچانی – کدام نئولیبرالیسم؟/ دکتر یوسف اباذری چندی است که همه را به نئولیبرالیسم متهم میکند؛ از روحانی تا قالیباف
یادداشت-محمد قوچانی : چندی است دکتر یوسف اباذری استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران جنبشی روشنفکری را علیه آنچه «نئولیبرالیسم» میخوانند رهبری میکند و با سلاح سرد سخن به جنگ هر آن چیز و آن کسی میرود که استاد آن را نئولیبرالیسم میداند: از موسیقی پاپ تا جام جهانی فوتبال، از دولت تا شهرداری، از اصولگرایی تا اصلاحطلبی، از حسن روحانی تا محمدباقر قالیباف، از مرتضی پاشایی تا عادل فردوسیپور و نیز موسی غنینژاد، مسعود نیلی و سیدجواد طباطبایی تا جایی که حتی دونالد ترامپ و امانوئل مکرون را به یک چوب میراند و در این میان مخاطب استاد درمیماند که این همه چیز و کس متفاوت و حتی متعارض چگونه میتواند یک چیز ناشناخته به نام نئولیبرالیسم باشد؟ اما نئولیبرالیسم چیست و استاد چه میگوید؟
یک
نئولیبرالیسم در اصطلاح اندیشه سیاسی اصلا چیز بدی نیست! حداقل بدتر از نئومارکسیسم نیست! نئولیبرالیسم احیای لیبرالیسم در عصر پس از فروپاشی کمونیسم است. در واقع اگر ایمانوئل کانت، جان لاک، شارل مونتسکیو، جان استوارت میل و الکسی دوتوکویل را بتوان در یک بازه زمانی طولانی نسل اول لیبرالیسم خواند، در قرن بیستم با به قدرت رسیدن فاشیسم در جهان غرب ستارهی لیبرالیسم رو به افول رفت و پس از شکست فاشیسم نیز کمونیسم و سوسیالیسم در اروپای شرقی حاکمیت فکری یافت. ظهور جان مینارد کینز و نظریه دولت رفاه و راه سوم میان کاپیتالیسم و کمونیسم به نظریه سیاسی و اقتصادی در اروپا و آمریکا بدل شد و جهان غرب اینگونه از سودای لیبرالیسم گریخت. اما با بحران اقتصادی در اروپا و آمریکا ناشی از دولت رفاه نسل تازهای از سیاستمداران لیبرال و محافظهکار ظهور کردند که از کینزینها عبور کردند و به آرای مکتب اتریش در علم اقتصاد بها دادند. آنان (مانند مارگارت تاچر و رونالد ریگان) به آرای فون میزس و فون هایک و کارل پوپر توجه داشتند که مکتب اتریش را در برابر مکتب فرانکفورت قرار میداد. دولت کوچک جوهر این اندیشه سیاسی و اقتصادی بود. این نسل تازه را به تدریج نئولیبرال خواندند که در واقع بازگشت به لیبرالیسم کلاسیک بود همچنان که متفکرانی مانند هربرت مارکوزه، تئودور آدرنو، والتر بنیامین و یورگنی هابرماس در مکتب نئومارکسیسم تلاش میکردند مارکسیسم را از شر کمونیسم روسی نجات دهند و به خود کارل مارکس بازگردند، نئولیبرالها هم تلاش میکردند لیبرالیسم را از شر سوسیالیسم انگلیسی (دولت رفاه، کینز و کینزینها) نجات دهند و به سرچشمه بازگردند.
در عین حال از گذشته در حوزه تفکر انگلوساکسون بهخصوص در ایالات متحده آمریکا نوعی لیبرالیسم رادیکال؛ لیبرتارینیسم وجود داشت که نهتنها دولت را کوچک که دولت را نابود میخواست! لیبرتارینیسم برخلاف اصول لیبرالیسم کلاسیک یا لیبرالیسم محافظهکار که بر پنج اصل مالکیت، فردیت، دولت، خانواده و ملت بنا شده است (و گاه مذهب یا اخلاق را هم میتوان بر این پنج اصل افزود) دشمن دولت، خانواده، ملت و مذهب است و تنها دو اصل مالکیت و فردیت را مبنای اندیشه سیاسی خود قرار میدهد. متفکرانی مانند موری روتبارد از سران اندیشه لیبرتارینیسم هستند که به فارسی به جای «آزادیخواهی» (لیبرالیسم) میتوان آن را «رهاییطلبی» ترجمه کرد. دکتر یوسف اباذری در حالی که به یقین میداند که لیبرالیسم اساسا از بستر ناسیونالیسم برخاسته است و آزادی را در مکتب آزادیخواهی (لیبرالیسم) جز در بستر قانون و اخلاق مدنی نمیتوان جست، با ادغام مفاهیم موازی مانند نئولیبرالیسم، لیبرتارینیسم و حتی نومحافظهکاری، همه را به یک چوب میراند که گویی لیبرالها وطن یا اخلاق ندارند و با قانون و دین از اساس بیگانهاند. این در حالی است که مشروطهخواهی به عنوان مدل مورد اجماع همه لیبرالهای کلاسیک و جدید معنایی جز حکومت قانون ندارد.
دو
از آن بدتر الصاق این مفاهیم بر ایران است. در حالی که به سبب ساختار دولتی اقتصاد ایران با مالکیت دولتی و عمومی ۸۰ درصدی، سرمایهداری ملی در ایران رشد کند و ناچیز داشته است اباذری به هر آزادسازی و خصوصیسازی و کوچکسازی دولت انگ نئولیبرالیسم میزند. توجه به این نکته ضروری است که ما هرگز از شیوه خصوصیسازی در دولتهای قبل و بعد از انقلاب از دورهی آقای هاشمی تا زمان احمدینژاد و روحانی دفاع مطلق نمیکنیم و حتی اقتصاددانان لیبرالی مانند دکتر محمد طبیبیان نقدهای جدی و درونگفتمانی به واگذاریها و خصوصیسازیهای آن دوران دارند اما معنای این حرف نیست که ما هماکنون در ایران با سرمایهداری ملی مواجه هستیم. سرمایهداری در ایران هنوز شروع نشده است که پایان یابد! بر سرمایهداری دولتی نمیتوان نام سرمایهداری گذاشت و در واقع این ترکیب بیشتر توصیفگر اقتدارگرایی اقتصادی است تا آزادیخواهی اقتصادی. گرچه در لیبرالیسم نهاد دولت در تطور تاریخی خود نقش مهمی در توسعه و انباشت اولیه سرمایه دارد اما این لویاتان ایرانی هنوز شکل نگرفته است یا اگر در دورهی پهلویها شمایلی از آن پدیدار شد، جوانمرگ هم شد. آنچه در ایران وجود دارد نه دولت و نه شرکتهای خصوصی بلکه شرکتهای دولتی هستند که مانند شترمرغ نه بار میبرند و نه تخم میگذارند؛ یعنی نه مانند دولت موتور توسعهاند و نه همچون بازار بر مبنای رقابت عمل میکنند. پایهگذار سرمایهداری دولتی در ایران علیاکبر داور (پایهگذار وزارت اقتصاد در ایران) بود و هنوز آنچه در کشور ما به اشکال مختلف مانند اصولگرایی و اصلاحطلبی و نهادگرایی و فنسالاری وجود دارد در ماهیت چیزی جز سرمایهداری دولتی نیست و تنها راه تحولخواهی واقعی نه با تسخیر این ماشین دولت که با از کار انداختن آن به دست میآید. همه جناحهای سیاسی در ایران در انتخابات مبارزه سیاسی میکنند تا پشت فرمان ماشین دولت بنشینند و سهم خود را از آن بردارند اما اگر بتوان این ماشین را پس از یک خاموشی دوباره روشن کرد باید جز کوچکسازی و چابکسازی آن کار دیگری نکرد و این خواست همهی لیبرالهای اقتصادی است که یوسف اباذری به آنها ناسزا میگوید.
سه
از سوی دیگر لیبرالیسم ایرانی هنوز در مرحلهی تأسیس قرار دارد. از میان متفکران عصر جدید در دورهی پهلوی محمدعلی فروغی نماینده لیبرالیسم کلاسیک ایرانی بود که پس از سفر رضاشاه به ترکیه و تمایل روزافزون او به اقتدارگرایی از نوع آتاتورک و آدولف هیتلر، از قدرت عزل شد. آتاتورک به عنوان لویاتان ترک سوسیالیسم را در اصول حزب جمهوریخواه خلق قرار داده بود همچنان که آدولف هیتلر از ناسیونال سوسیالیسم حرف میزد.
اروپا و آمریکا، اما بر مبنای ناسیونال لیبرالیسم رشد کرده بود. لیبرالیسم ملی اندیشهی آزادیخواهی را در اروپا با شکلگیری دولت ـ ملتها آغاز کرد و در ایران نیز باید به همین راه میرفت. در ادامه تنها مهدی بازرگان بود که حتی در میان ناسیونالیستها از لیبرالیسم دفاع میکرد و مدافع سرمایهداری ملی بود و در عصر جدید نیز اکبر هاشمیرفسنجانی با وجود خطابههای دههی ۶۰ در دفاع از عدالت اجتماعی، با اندیشهی توسعه در دههی ۷۰ تا حدودی از نهادگرایی فاصله گرفت و به آزادیخواهی اقتصادی نزدیک شد. حسن روحانی هم که تنها سیاستمدار ایرانی بعد از انقلاب بود که از اقتصاد آزاد حرف زد پس از شورشهای دیماه ۹۶ ناگزیر شد به سمت نهادگرایی بچرخد. با این تحلیل تاریخی چگونه میتوان رضاشاه، محمدرضا شاه، محمود احمدینژاد و محمدباقر قالیباف را نئولیبرال یا مدافع سیاستهای نئولیبرال خواند؟ کدام دولت ایران است که در عمل دولت را واقعاً کوچک کرده باشد؟ در کنار طبقات کارگری و کارآفرینی چرا طبقه کارمند در قرن اخیر از زمان تأسیس دولت مدرن در ایران این اندازه فربه شده است؟ چرا نوددرصد بودجه کشور صرف هزینه بوروکراسی میشود؟ چرا تنها شکلی از سرمایهداری که میشناسیم پیمانکاری و سوداگری شبهسیاسی دولت است؟
چهار
نئومارکسیستهایی مانند دکتر یوسف اباذری از یکسو لیبرالها را به جهانی کردن کار و سرمایه در ایران و پیوند با سرمایهداری جهانی متهم میکنند که ایران را به مستعمره غرب بدل میسازد و از سوی دیگر از جهانوطنی حمایت میکنند و به هر نوع ملیگرایی انگ فاشیسم میزنند. ناسیونال لیبرالیسم اما برخلاف ناسیونال سوسیالیسم مبنای خود را بر میهندوستی و نه میهنپرستی قرار میدهد. در تفسیر ایرانی ناسیونال لیبرالیسم آنچه میهن ماست نه فقط خاک که فرهنگ و تمدن ایران است. ایرانشهر در اینجاست که از مرزهای ایران هم فراتر میشود و در تاریخ و جغرافیا به صورت «ایران بزرگ فرهنگی» به پایتختی «زبان فارسی» تبدیل میشود بدون آنکه زبانها، اقوام و فرهنگهای دیگر این فلات قاره را انکار کند.
سرمایهداری ملی، روشنفکری ملی، موسیقی ملی، دولت ملی، منافع ملی و… همه در ذیل این ناسیونالیسم مدنی تعریف میشود نه ناسیونالیسم وحشی هیتلر و موسولینی و ترامپ که مبتنی بر نژادپرستی است.
پنج
بر مبنای همین ملیگرایی مثبت است که اقتصاد ملی به رکن دولت ملی بدل میشود و نهاد اصلی اقتصاد ملی هم نه دولت که بازار است. بازار چه به تعبیر آدام اسمیت؛ با دستهای پنهان و چه به تعبیر فون هایک؛ با نظم خودجوش امکان انتخاب را فراهم میکند به شرط آنکه رقابتی باشد و انحصاری نباشد. رقابت اساس عدالت در اقتصاد سیاسی لیبرالیسم است. لیبرالیسم برخلاف سوسیالیسم مساواتگرا نیست، عدالتخواه است و عدالت را نه در توزیع که در تولید ثروت، قدرت و معرفت میبینند و وظیفهی دولت را فراهم آوردن شرایط برابر تولید ثروت، قدرت و معرفت میداند و نه توزیع آنها به صورت مساوی میان همه شهروندان. همه شهروندان با استعدادیابی استعداد حق بهرهمندی یکسان از شرایط رشد و ترقی را دارند که با آموزش عمومی مساوی و رقابت اقتصادی و اجتماعی برابر باید زمینه آن فراهم شود و شهروندان بدشانس یا بیاستعداد حق دارند از حمایت اجتماعی به صورت تامین اجتماعی در بهداشت، درمان، آموزش و مسکن به صورت حداقلی بهرهمند شوند. دولت باید این امکان را در مبدأ و مقصد نیازهای اجتماعی فراهم کند اما قرار نیست دولت خانه، مدرسه، بیمارستان و… بسازد. دولت باید موانع بر سر راه ایجاد این نهادهای عمومی را برطرف کند و امکان دستیابی همه شهروندان به آنها را فراهم سازد و با ایجاد نظام جامع تامین اجتماعی جامعه را توانمند کند که دست جلوی دولت دراز نکنند. بازار آزاد البته در کنار دولت ملی نیازمند حمایت در برابر بازارهای حریف است. حمایتی مقطعی و اصولی که به رانتخواری ملی منتهی نشود و آن با قانونگذاری برای رقابت و پرهیز از تعرفهسالاری و حکومت گمرکات به دست میآید. تجارت آزاد بنای حکومت آزاد است و به همین علت امروزه همه از چپ و راست با تحریم در اقتصاد مخالفند چراکه تحریم را آن روی سکه تکفیر میدانند. تحریم با تحمیل فقر و تنگدستی بر ملتهای مستقل آنان را علیه بازار آزاد میشوراند و رادیکالیزه میکند و به خشونت ساختاری دچار میکند. همچنان که استعمار و استیلای خارجی سبب غربستیزی شد.
شش
نئولیبرالیسم در آرای متفکران آن معنایی جز دولت کوچک اما چابک و دولت منتخب اما مقتدر ندارد. انقلاب اقتصادی واقعی در ایران بازسازی نهاد دولت (مطلق دولت و نه این یا آن دولت) است. باید مالکیت دولتی را به صفر نزدیک کرد، اما دولت را در مقام نمایندهی حکومت قانون بر فرآیند واگذاریها ناظر و حاکم ساخت. آزادسازی باید مقدم بر خصوصیسازی باشد و خصوصیسازی نباید به اختصاصیسازی فروکاسته شود. آزادسازی یعنی واگذاری قانونی و حقوقی و شفاف و علنی بنگاههای اقتصادی و فرهنگی و آموزشی به بخش خصوصی و مالکیت فردی اما به دور از رانتخواران با نظارت نهادهای قضایی و امنیتی و سیاسی و مدنی که در کنار هم نهاد دولت را میسازند. دولت لیبرال دولتی است که انحصار قدرت استقرار امنیت ملی و سیاست خارجی را برعهده دارد و از نهاد قضاوت و تقنین مستقل حمایت میکند. چنین دولتی از دولتهای کوچک محلی و بهتر بگوییم «دولت ـ شهرهای متحد» (و نه دولت فدرال که مقدمه تجزیه ایران بر مبنای شکافهای قومی و نژادی است) حمایت میکند که از موضع لیبرالیسم محافظهکارانه و آزادیخواهی سنتگرایانه امور اجتماعی را به شهرداریها میسپارد و دولت ملی نیز به این دولتهای اجتماعی کمک میکند.
حفاظت از محیط زیست، تأمین اجتماعی، آموزش عمومی، امنیت ملی، سیاست خارجی و قضاوت مستقل کارویژههای دولت لیبرال در هر دو سطح ملی و شهری است که به اندازه کافی دولت را مقتدر میکند تا نیازی به بنگاهداری، بانکداری، دانشگاهداری و در یک کلمه سرمایهداری نداشته باشد.
هفت
چنین دولتی در عصر جدید نیز سرگرمی را یک صنعت میداند و فرهنگ را البته ورای صنعت میشمارد. موسیقی پاپ، فوتبال به عنوان ورزش طبقه متوسط، سینمای عامهپسند و صنعت تلویزیون و شبکههای اجتماعی همه در کنار موسیقی ملی و ورزشهای مادر و سینمای فاخر و رسانههای کلاسیک قرار میگیرند، گرچه دولت باید بنا به منطق ناسیونال لیبرالیسم از تقویت ارزشهای ملی (که کسی برای کسب درآمد از آنها سرمایهگذاری نمیکند) حمایت حداقلی کند و با ایجاد فرهنگستانها و دانشگاهها و پژوهشگاههای مادر بنیان «دولت ملی آزاد» یا به تعبیر بهتر «جمهوری» متینی را استوار سازد. «جمهوری» در اینجا بر دموکراسی این مرتبت را دارد که به تعبیر مونتسکیو مبتنی بر فضیلت است و نه فقط مانند دموکراسیهای دیگر برآمده از رأی و نظر عامه. در چنین «جمهوری»ای برخلاف دیکتاتوریهای خلقی، این تصمیم خودجوش است که فرهیختگی را تشویق میکند. دولت نه کتاب میخرد، نه فیلم میسازد، نه روزنامه منتشر میکند و نه حتی شبکه تلویزیونی دارد. دانشگاهها براساس هیئتهایی از امنای فرهنگی و علمی جامعه اداره میشوند و دولتها فقط مانند پلیس خوب حافظ نظم و امنیت ملی و مانند قاضی خوب مدافع رقابت و مراقب رانتخواری هستند. دولت لیبرال یک دولت قضایی است و نه دولت اداری که نقش اصلی حاکمیت در آن نظارت و خدمات به جامعه است. در چنین جامعهای هم هنر عامهپسند جای دارد و هم هنر فضیلتپرور. محمدرضا شجریان و بهنام بانی هر دو کار ویژه و حرمت خویش را دارند و فرهنگ نه فقط صنعت که یک سبک زندگی مدنی است.
***
ما نمیدانیم دکتر یوسف اباذری از کدام لیبرالیسم حرف میزند اما ناسیونال لیبرالیسم یا لیبرالیسم ملی هیچ تضادی با میهندوستی و دینداری و عدالتخواهی ندارد و از نژادپرستی، بنیادگرایی و مساواتگرایی به دور است. اکنون این همان راهی است که دکتر یوسف اباذری میگوید از تلاقی اقتصاد آزاد و اندیشهی ایرانشهری به وجود آمده است. آیا میتوان هر سیاستمداری را پیرو این راه دانست؟