“سایه ” سایه ی بلند شعر و ادبیات فارسی// علیرضا انصاری
✍ علیرضا انصاری //
می توان ” امیرهوشنگ ابتهاج “را سایه ای بلند و درازدامن از شعر و ادبیات فارسی دانست که یک سویه ی آن برخاسته از شعر کلاسیک و سویه ی دیگر آن ، متصل و منبعث از قواره شعر معاصر و بازتاب دغدغه ها و آرمان های اجتماعی و سیاسی روزگار ماست.
سایه سرودن شعر را به سبک تغزلی و رمانتیک آغاز کرد ، اما از آنجائیکه دلبسته ی آرمان های انسانی به ویژه عدالت و آزادی بود – و شاید همین دلبستگی ،او را به سوی برخی از گفتمان های حزبی و سیاسی غالب روزگارش کشاند – در ادامه ی مسیرِ شاعری به جست و جوی فضاهایی برآمد که به هیجانات عاشقانه اش رنگ اجتماعی تر ببخشد ؛ از اینرو به سرودن شعر در قالب نیمایی رو آورد تا شاید در این نوع شعر ، راحت تر بتواند دغدغه های اجتماعی اش را بازتاب دهد . در عین حال هرگز نتوانست گریبانش را از غزل رها کند و همواره با ظرفیت بخشی به این قالب ، غزل اجتماعی را به اوج رساند تا جاییکه به حق به عنوان ” حافظ معاصر” شناخته شد.
ابتهاج در طول عمرطولانیِ هنری اش ، با دو بال شاعری و آرمان خواهی در آسمان شعر به پرواز درآمد به گونه ای که هیچگاه آزادی خواهی و عدالت طلبی ، شعرش را به وادی شعار و بیانیه سرایی نکشاند و نیز هرگز تا آن حد در شعر رمانتیک غرق نگشت که از احوال و حوادث جامعه خود بی خبر باشد.
پایبندی و دلبستگی او به شعرِ ناب از یک سو ریشه در احاطه ی سایه به میراث غنی گذشتگان دارد که هرگز خود را بی نیاز از این میراث ارزشمند ندید و از سوی دیگر به آشنایی و موانست او به موسیقی برمی گردد که موجب روانی و دل نشینی شعرش شده است .
اگر در شعر مجموعه هایی به عنوان دفتر شعر از خود به یادگار گذاشته در موسیقی هم در دوران مدیریت برنامه ی” گل های تازه ” در رادیو آثار موسیقایی ارزشمند از خود به جا گذاشته و از زیر چتر حمایتی و مدیریتی او خوانندگان و نوازندگانی نامدار سربرآورده اند.
سایه را نمی توان منطبق بر قالبِ عقیده و مرام خاص دانست اما می توان در قاب انسانیت به تماشایش نشست هم در شخصیت و سلوک فردی و هم در کارنامه ی شعری و هنری خود، انسانیت را تماما آینگی کرده و همواره به صدق و صداقت ره پوییده است و آرزویش هم این بود که دیگران صداقتش را گواهی دهند.
سایه از میان رفت اما میراثی از خود به جا گذاشت که امروز در ذهن و ضمیر ادب دوستان جاگیر شده و سینه ها ، گنجینه هایی از سروده های او گشته است .
امروز همه همدل و هم صدا با او از ارغوان خود می پرسند:
” آسمان تو چه رنگ است امروز؟/
آفتابی است هوا ؟/
یا گرفته است هنوز؟”
وهمه دلخسته و رنجیده می خوانند
” در این سرای بی کسی ،کسی به در نمی زند / به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند”
و همه به شِکوه زمزمه می کنند
” کجروان با راستان در کینه اند/
زشت رویان دشمن آیینه اند “
او با مرگ فراموش شدنی نیست چراکه چراغ وجودش چراغ ها برافروخته آری :
” مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش “