برای ماندن، چه باید بکنیم؟
از زمانی که نبردهای میان دولت عثمانی به عنوان نماینده اسلام با اروپا شدت گرفت، آنچه در میان این دو دین آسمانی در شرق و غرب، با طرفداران آنها اتفاق افتاد، دو وجه داشت: یکی این که هر دو به نام خدا و برای شریعت و اخلاق الهی می جنگیدند و از خداوند انتظار داشتند، آنها را یاری کند. طبعا مسلمانان، خود را محق می دانستند و ما هم گرچه از افکار و رفتار عثمانی دلخوشی نداریم، اما آنها را طرف حق می دانیم و دلمان می خواست شکست نمی خوردند. اما این یک وجه ماجرا بود. وجه دیگر اتفاقی بود که روی زمین می افتاد. آنجا حرف اصلی را توپها و گلوله های توانمند یا ناوگانهای دریایی می زدند. زمانی، عثمانی ها قدرتمند بودند و توانستند وین را محاصره کنند و اروپا را تحت فشار قرار دهند، و زمانی دیگر، وقتی اروپا پیشرفت کرد، توانست بر آنها فایق آید و دولت عثمانی را به تدریج نابود کند. صدها هزار مسلمان در این جنگها کشته شدند و دولت عثمانی، که با استفاده از همه توان سیاسی و نظامی خود به میدان آمده و غرب آسیا و بخشی از شمال افریقا را هم داشت، نابود شد و از میان رفت که رفت.
اشکال در کجا بود؟ آیا مشکل بر حق بودن بود؟ آیا ناتوانی در تصمیم گیری سیاسی و ضعف دیپلماسی بود؟ آیا نداشتن یک اقتصاد نیرومند بود؟ و این که این نداشتن یک اقتصاد نیرومند، اشکال اصلی اش در کجا بود؟ شاید هم مشکل در نداشتن یک اندیشه روشن از آینده در حال تغییر جامعه جهانی بود و این که دولت عثمانی با اندیشه ای که داشت ناتوان از ایجاد سازوکاری که بتواند همه این اقوام پراکنده را در گرد خویش فراهم آورد.
همه اینها همه بوده است، اما عثمانی یک چیز نداشت و آن «دانش مدرن» بود، دانشی که می توانست توپ های بهتری درست کند، هدف گیری دقیق تری بکند، سرعت گلوله و دقت آن را بالا ببرد، ماشین های جنگی و ناوگانهای نیرومندتری را تدارک ببیند و اجازه ندهد دشمن سرش را از روی زمین بلند کند.
حالا در این سیصد سال گذشته، مسلمانان از هند تا شمال افریقا، و در تمام سرزمین های عربی و ایرانی، نتوانسته اند این «دانش مدرن» را بدست آوردند و آن را میان خود نهادینه کنند. آنها وابسته به کسانی هستندکه در فرهنگ خود آنها را «اجنبی» و «بیگانه» می خواندند و می خوانند. آنها برای گرفتن این دانش مدرن، مدام باید با آنها چانه زنی کنند و گاه بخش اعظم وسائل زندگی خود را هم از آنها بگیرند. مهم تر این که، در وقت جنگ، قادر به دفاع از خود نیستند، چون در تولید تجهیزات نظامی محدودیت دانش دارند.
تاریخ را بیاد بیاوریم که سربازان قاجاری با پیراهن های پاره و پای برهنه، در حالی که کیسه ای از نان خشک بر دوششان آویزان بود، قصد جنگیدن با نیروهای نظامی و منظم روسیه را داشتند. علما هم بودند، فتوا هم دادند، خودشان هم در میدان های نبرد حاضر شدند، اما کاری از پیش نبردند. اشکال کار در کجا بود؟
ما در این دو قرن، کم کم، ارتش خود را بازسازی کردیم، اما هیچ گاه نتوانستیم در «دانش مدرن» که پشتوانه مهم برای پیشرفت و تهیه تدارکات لازم نظامی برای یک دفاع محکم و استوار بود، به روز شویم. البته همین که ارتش خود را از لحاظ ظاهر بازسازی کردیم، به فکر و اندیشه ملی و دینی رسیدیم، خیلی چیزها را روی زمین بدست آوردیم، اما اینها بخشی از کار بوده و هست. اینها شرط لازم است، اما کافی نیست.
حالا در این دویست سال گذشته، بارها از غرب شکست خورده ایم، زمین های زیادی را از دست داده ایم، و هنوز هم در همان شرایط هستیم. البته ، با مقاومت، موقت پیروزیهایی بدست می آوریم، اما در نهایت، و در بیشتر اوقات مجبور به تسلیم می شویم. این قانون طبیعت است و گرچه این جمله شاید از روی تسامح و غیر دقیق باشد، اما حکایت از واقعیتی دارد که با تمام وجود لمس می کنیم.
برخی از ملتهای اسلامی، برای ماندن در یک شرایط بهتر، یا تن به حاکمیت دولت های وابسته به اجنبی بر خود دادند و یا با کمک فرنگی ها، ارتش قوی درست کرده، آلت دست آنها شدند تا خود را نگاه دارند. همین حالا می بینیم که دولت سعودی و امارات و دیگران این روش را انتخاب کرده اند. مشکل این است که آنها هم از دانش مدرن برخوردار نیستند و نمی توانند بدون امریکا نفس بکشند. به اسم خادم الحرمین، به امریکا سواری می دهند، و هر روز این پول خداداد نفت را بابت تجهیزات پیشرفته نظامی که برای کشتن دیگر مسلمانان در نظر گرفته شده، در اختیار به قول خودشان کفار قرار می دهند. میلیونها قرآن منتشر می کنند که همه اش پرهیز از کافر است، اما خودشان در دامن کفار هستند. اشکال کار کجاست؟ ضرورت زندگی و حیات چیزی را که نمی خواهیم بر ما یا بگویم ساده اندیشان ما تحمیل می کند.
یک کلام، ما در دراز مدت، راهی جز این که دانش خود را تقویت کنیم نداریم. این کاری است که الان بدرستی انجام نمی دهیم. ما برنامه ای برای پیشرفت علمی نداریم. البته پیشرفت هایی داریم، اما در رسیدن به نقطه ای که به نوعی دانش خودبنیاد و مستقل و آماده جهش برسیم، راه طولانی در پیش داریم. ممکن است امروز و فردا کاری از پیش نبریم، حتی ممکن است مجبور شویم مدیت کنار بیاییم، این کاری است که خیلی از ملت ها برای ماندنشان مجبورند بکنند، چنان که آلمانها و ژاپنی ها که کمتر ما ملی نبودند، کردند، اما می توانیم با سرمایه گذاری روی علم، راهی را برای صد سال یا دویست سال دیگر فراهم کنیم.
دانشگاههایی که ما در ایران می بینیم، کاری از پیش نمیبرد. همین موشکی هم که داریم از این دانشگاه در نیامده گرچه شاید کمکهایی از آن گرفته است. اما دانش مدرن نظامی ما در حدی نیست که با کمک آنها بتوانیم به درستی از خود دفاع کنیم.
بیاییم برای «دانش» برنامه ریزی کنیم، دانشی که نه عثمانی آن را داشت، نه عرب، نه مسلمان شمال افریقا، نه مسلمان شبه قاره. کوشش کنیم آن را بدست آوریم تا دست کم برای یک تا دو قرن دیگر بتوانیم، و اگر دیگران بگذارند، به نقطه ای برسیم که با افتخار از آن دانش استفاده کرده و استقلال خود را حفظ کنیم. کسی نگوید که نویسنده از اهمیت فلسفه و دین و فقه و اخلاق با خبر نیست، فرض کنیم همه آنها هست، آیا کافی است؟