ریشه های انقلاب: تضاد سنت و مدرنیته (۵)
ریشه های انقلاب: تضاد سنت و مدرنیته (۵)
وبلاگ > تاجیک، نصرت اله – در چهار شماره پیشین به ریشه های سیاسی اجتماعی انقلاب که در هفتاد سال قبل از وقوع آن یعنی بعد از به توپ بستن دستاوردهای جنبش مشروطه که اگر حفظ ، تقویت و اصلاح شده بود الان جامعه نرمال و پیشرفته تری از منظر شاخصهای انسانی داشتیم و همچنین به تاثیرات حاکمیت مستبد و مردم استبداد زده در عقب ماندگی سیاسی اجتماعی اشاره داشتم و در این یاداشت بیشتر به جنبه های فرهنگی آن میپردازم. اگر چه برای وقوع هر انقلابی از جمله انقلاب اسلامی در ایران فقط مولفه های فرهنگی کفایت نمی کند اما مولفه های چهار شماره پیشین را تکرار نمیکنم. انقلاب در سال ۵۷ با دلایل و زمینه های متفاوتی حادث شد اما آن قسمت از دلایل انقلاب که به جنبه های فرهنگی باز میگردد بیشتر به تضاد بین سنت و مدرنیته معطوف است.
همانگونه که در یاداشتهای قبلی نوشتم قاجار که اصلا” روی خوش به مدرنیته نشان نداد و اینگونه مباحث فقط در کتب و مقالات روزنامه های نو پای آن زمان ماند و بحثهای محفلی روشنفکران! اما آنچه که رژیم پهلوی انجام داد و مخصوصا” پهلوی دوم بدون توجه به فرهنگ عمومی کشور و خرده فرهنگها بود که از مذهب تاثیر پذیری زیادی داشتند.
مبحث چگونگی حل تضاد و یا مشکلات ناشی از عبور از سنت و ورود به مدرنیته مختص ایران نیست و مبحثی بین المللی و تمامی کشورها در مقطعی از زمان درگیر آن بوده اند. فقط بعضی از جوامع توانسته اند به خوبی از آن عبور نمایند و بعض دیگر در آن فرو رفته اند! ما نیز در ایران همچون فرو رفتگان هستیم. هم رضا شاه و هم محمد رضا اما در زمینه های متفاوت در صدد اقداماتی برآمدند که برای متولیان مذهب و اکثریت جامعه قابل پذیرش نبود. بدلیل آماده نبودن زمینه سیاسی اجتماعی بعضی از اقدامات در نوسازی اجتماعی تضاد سنت و مدرنیته وارد فضای گفتمانی و مصالحه اجتماعی نشد و خیلی زود تبدیل به تضاد بین حکومت و روحانیت و در قدم بعدی بین مردم و حکومت گردید.
از این منظر بی دلیل، سیاست که در حقیقت مدیریت قدرت است وارد حل این تضاد شد و هر دو طرف سعی کردند از اهرمهای قدرت خود برای برون رفت از این وضعیت استفاده کنند. رژیم شاه بجای برنامه ریزی و استفاده از قدرت نرم به نادرستی از ابزار سرکوب استفاده کرد که به نوبه خود بر وخامت اوضاع افزود و به از بین رفتن مشروعیتش انجامید. بنابراین در ابتدای دهه پنجاه گروه های مبارز و سپس در اواسط این دهه وقتی مبارزه مردمی شد، مردم نیز از قدرت بسیج خود برای رویاروئی با این ماشین سرکوب بهره بردند. با چنین زمینه ائی بود که راه دیگری بجز انقلاب برای زدودن اثار اقدامات اشتباه سیاسی اجتماعی نظام شاه باقی نماند. البته پیشنهاد راقم این سطور اینست که بد نیست کارگزاران و کسانی که حامی رژیم شاه بودند و هستند هم بنویسند چرا با اقدامات خود و حتی برای رضایتمندی شاه از خویش روزنه ائی باز نگذاشته بودند که کور سوی امیدی باشد برای اینکه جامعه به این زودی و سرعت رادیکالیزه نشود و امکان اصلاح وجود داشته باشد؟!
البته مقایسه بین اصلاح و انقلاب مقایسه نا درستی است و هیچ برتری نه تنها این دو مقوله نسبت به یکدیگر ندارند و نمی توان ثابت کرد اصلاح برتر از انقلاب است یا برعکس، بلکه هر یک از این دو مقوله بسته به شرایط جامعه و عملکرد سیاست و حکومت از ملزومات تحولات اجتماعی هستند. رژیم پهلوی همانگونه که مرحوم مهندس بازرگان در دادگاه در سال ۱۳۴۱ گفت که این اخرین گروهی است که در چهارچوب قانون اساسی مبارزه و در این دادگاه محاکمه میشود، خود با اقداماتش جامعه را دوقطبی و به سمت انقلاب هل داد. مرحوم بازرگان رهبر واقعی انقلاب را شاه میدانست که با تکیه بر حلقه محدودی افراد وابسته و ضعیف النفس و غیر ملی با خلق و خوی دیکتاتوری خود که حتی تحمل انتقاد افراد نزدیک از همین حلقه را نیز نداشت باعث نارضایتی مردم و شورش آنها شد. مهمترین عامل در این زمینه علاوه بر عوامل گفته شده در یاداشتهای پنجگانه مناسبات ناعادلانه اجتماعی و فساد بود که زمین را برای پاشیدن بذر انقلاب آماده کرد. ادامه دارد…
منبع: روزنامه ستاره صبح مورخ ۲۳٫۱۱٫۹۶