آخرین خبرها

یک انتخاب سخت در زندگی مشترک

یک انتخاب سخت در زندگی مشترک

پژمان جمشیدی: این که همسری داشته باشی و به کی دیگر فکر کنی بدتر از این است که خانه را ترک کنی

نرگس کیانی: علی سرابی در نقش دَنیِل، ریما رامین‌فر در نقش ایزابل، پژمان جمشیدی در نقش پاتریک و مارال بنی‌آدم در نقش اِما، زوج‌های نمایشنامه فرانسوی «آن سوی آینه» نوشته فلوریان زلرند که تا 30 دی هر شب ساعت 20:30 به کارگردانی علی سرابی در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه خواهند رفت.

مسئله‌ای که زوج دَنیِل و ایزابل، پاتریک و اِما با آن مواجه‌اند مسئله‌ای است آشنا که محل وقوعش در جغرافیایی ناآشناست. فرانسویانی که همچون ما، نمی‌دانند وقتی زن و شوهری که سابق بر این با آن‌ها دوست صمیمی بوده‌اند از هم جدا می‌شوند باید رابطه را با زنِ ماجرا و شوهر جدیدش ادامه داد یا با مردِ ماجرا و زن جدیدش؟! یا زوجی در آستانه میانسالی که نمی‌دانند باید مثل دَنیِل و ایزابل زندگی‌شان را با چنگ و دندان هم که شده حفظ کنند یا مثل پاتریک شجاعت یا حماقت به خرج دهند، از زنشان که دیگر حسی به او ندارند جدا شوند و با زن جوانی که احساس می‌کنند عاشقش هستند ادامه دهند؟! این که یک روز صبح بیدار شوید و همسرتان را به دلیل این که دیگر حسی به او ندارید ترک کنید احمقانه است یا شجاعانه؟! میان خیانت کردن گه‌گاهی یا به قول زلر «پریدن‌های گه‌گاهی» یا ترک کردن کامل زندگی، کدام یک اخلاقی‌تر است؟!        

علی سرابی، ریما رامین‌فر، پژمان جمشیدی و مارال بنی‌آدم عوامل این متن کمدی- تراژدی، مهمان کافه‌خبر در خبرگزاری خبرآنلاین شدند و آن‌چه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی رضا آشفته است با آن‌ها.



رضا آشفته: با توجه به فضای کمیک «آن سوی آینه» می‌خواهم بحث را با تعریف شما از کمدی شروع کنم. یک نمایش کمدی از نظر علی سرابی چه ویژگی‌هایی دارد؟ چون به نظر من جامعه تئاتری ما حد وسط این تعریف را گم کرده است.

علی سرابی: وقتی تاریخ نمایش ایران را می‌خوانیم می‌بینیم که از زمانی در کشورمان نمایش‌هایی باب شده است همچون سیاه‌بازی، تخت‌حوضی یا انواع مختلف نمایش ایرانی که در آن‌ها طنز، شوخی‌های کلامی و گاهی هجویات به وفور دیده می‌شود و مردم هم دوستشان دارند.

در کنار تلاش روشنفکران برای عاریه گرفتن تئاتر از غرب، همچنان شاهد ادامه نمایش‌های ایرانی هستیم که خیلی بعدتر در شکل دیگری تبدیل می‌شود به نمایش‌هایی که با عنوان تئاتر گلریز می‌شناسیم. در دوران معاصر اگرچه تبلیغات تئاتر بسیار گسترده است و آدم‌ها دوست دارند به واسطه رفت و آمد به سالن‌ تئاتر خود را با قشر روشنفکر پیوند دهند، اما هنوز که هنوز است وقتی صحبت از تئاتر دیدن می‌شود خیلی‌ها جواب می‌دهند بله! ما تئاتر دیده‌ایم، در خیابان یوسف‌آباد، خیلی هم خندیده‌ایم! و جالب است که نمایش‌های پرفروشی هم هستند و کلی تماشاگر دارند.

پس این همچنان در پس ذهن خیلی‌ها هست؛ این که شما با یک سری الفاظ و یک سری حرکاتِ حتی سخیف تماشاگر را به خنده واداری و آن‌ها صرفا به همین دلیل، پای کار شما بنشینند. چیزی که جای تاسف دارد وجود چنین ذهنیتی در بین برخی هنرمندانمان است و تولید شدن کارهایی به اسم کمدی اما مملو از هجویات، توخالی و فاقد محتوا.

در چنین محیطی شما برای کارِ کمدیِ درست کردن راه سختی در پیش دارید. کمدی علاقه شخصی من است. اگرچه محبوب‌ترین ژانرم چه در سینما و چه در تئاتر گونه وحشت یا تعلیق است، اما در کنارش کمدی را هم دوست دارم و دو کار اخیرم، «خدای کشتار» و «آن سوی آینه» کمدی از آب درآمد ولی نمایش بعدی‌ام کاملا تراژیک است. با آن‌چه شما می‌گویید کاملا موافقم…

آشفته: این که یک الگویی وجود دارد و اکثریتی کمدی را بر پایه آن الگو می‌شناسند؟

سرابی: دقیقا. الگویی که به دنبال خنده تماشاگر، کشاندن او به سالن و درآمد بیشتر از گیشه است.

آشفته: تشدید شدنش را به خاطر فضای حاصل از شکل‌گیری تئاتر خصوصی نمی‌دانی؟ این که گروه‌های نمایشی ناچارند روی پای خود بایستند؟ یا نه، معتقدی اگر تئاتر همچنان دولتی هم می‌ماند، این الگوی نادرست به عنوان الگوی کمدی وجود داشت؟ 

سرابی: می‌توان هر دوی این‌ها را پذیرفت اما نکته این است که با صحبت کردن در موردش وارد بحث دیگری می‌شویم، بحثی بسیار گسترده و من ترجیح می‌دهم صحبت قبلی‌ام را تکمیل کنم.

معتقدم کمدی در سینما و بیش از آن در تئاتر، در لحظه‌ای به شکل درست به وجود می‌آید که شما تماشاگر را وادار به تصویرسازی ذهنی کنی. در کمدی لازم نیست همه اسبابی را که موجب خنده تماشاگر می‌شود به او نشان دهی. در بعضی لحظات باید به مرز برسی ولی کاری انجام ندهی. یعنی برای مخاطب تصویری بسازی توام با پنهان‌کاری و باقی ماجرا را به تخیلش واگذار کنی.

در صورتی که در خیلی از آثار، بازیگر انواع و اقسام اَکت‌ها و دیالوگ‌ها را به کار می‌بندد تا از تماشاگر خنده بگیرد و این تماشاگر ممکن است همچنان بخندد ولی دیگر لذتی نمی‌برد.     

از طرف دیگر می‌بینیم که در انواع تولیدات هنری‌مان رگه‌های پررنگی از غم و غصه وجود دارد. به عنوان مثال خوانندگانی که کارهایشان برگرفته از نوحه‌های مذهبی و همراه با بغض و ناله است طرفدار بیشتری دارند و آدم‌های بیشتری از کار آن‌ها لذت می‌برند. موسیقی را به عنوان یکی از هنرهای پرطرفدار مثال زدم، وقتی وضع در آن جا این طور است قطعا در هنرهای نمایشی‌مان هم می‌توان چنین چیزی را دید و نویسندگانی را نام برد که بیش از آن که کمدی بنویسند، تراژیک می‌نویسند و غم و غصه تولید می‌کنند و اگر هم بخواهند کار کمدی کنند کاری سطحی می‌کنند و بدون غنا، در صورتی که در ادبیات فارسی‌مان، نه ادبیات نمایشی‌مان، نمونه‌های درخشان کمدی قابل مشاهده است.

در این بین، چیزی که پرواضح است، بدون آن که بخواهم شیفته‌وار برخورد کنم، این است که برخلاف ادبیات نمایشی ما، در ادبیات نمایشی غرب کمدی در شکل درست موج می‌زند و با کمی جست‌وجو می‌شود متن‌هایی پیدا کرد سرشار از لحظات کمیک. نمونه‌اش «خدای کشتار» که سال قبل روی صحنه بردم و «آن سوی آینه» که اکنون روی صحنه است. 

آشفته: پس هدف از اجرای «خدای کشتار» و «آن سوی آینه» اجرای یک کمدی درست بود؟

سرابی: قطعا.

آشفته: این پیشنهاد از طرف خود متن بود یا از طریق شیوه اجرایی به آن تزریق شد؟

سرابی: در وهله اول به دنبال متنی بودم که از نظرم کمدی درستی باشد. بابت اجرای «خدای کشتار» از هنرمندانی که نظرشان را قبول دارم شنیدم که اتفاق خوبی رخ داده بود و متن آن طور که باید، اجرا شده است.

در مورد «آن سوی آینه» حدود 20 و خرده‌ای متن خواندم تا به این نمایشنامه رسیدم. از شهرکتاب خریده بودمش و تا به خانه برسم 15، 20 صفحه‌اش را خوانده بودم و احساس کردم چقدر جالب است. اما چه نکته‌ای این متن را جالب کرده بود؟! نکته‌ای که در کمدی بسیار مهم است؛ موقعیت‌هایی که در تقابل با هم واقع می‌شوند و اشخاصی که در موقعیت‌های نادرست قرار می‌گیرند و به این ترتیب کمدیِ موقعیت به وجود می‌آید.

در «آن سوی آینه» چهار شخصیت داریم؛ پاتریک، دَنیِل، ایزابل و اِما و هر چهار نفر در موقعیتی قرار گرفته‌اند که نباید قرار می‌گرفتند. پاتریک در عمل می‌خواهد زندگی زناشویی‌اش را حفظ کند اما در جایی قرار می‌گیرد که یک زنِ جوانِ زیبا هم آن جاست، نباید آن جا باشد ولی آن جاست! ایزابل، همسرِ پاتریک هم همین طور. دنیل و همسر جوانِ دومش هم همین طور…



آشفته: و این که متن در کنار فضای طنزش به معضلی اجتماعی می‌پردازد.  

سرابی: بله و اگرچه در فرانسه نوشته شده ولی کاملا با جامعه ما منطبق است. زمانی که تمرین می‌کردیم ریما به نکته بسیار جالبی اشاره کرد، این که انگار این متن برای کشور ما نوشته شده! برای جامعه ایران و در ابعاد کوچک‌تر برای جامعه هنری‌مان.

چیزی را که می‌گویم و «آن سوی آینه» به آن می‌پردازد، در جامعه‌مان به وفور می‌بینیم و در جامعه هنری هم کم نداریمش؛ این که زوج‌ها از هم جدا می‌شوند، همسر دیگری اختیار می‌کنند و تویی که پیش از این با هر دوی این‌ها دوست بوده‌ای، حالا نمی‌دانی با کدامشان نشست و برخاست کنی! با مردِ ماجرا و همسر جدیدش یا با زنِ ماجرا و همسر تازه‌اش! این یکی از معضلات مهم زندگی‌های زناشویی در جامعه امروز ماست.

در شب‌هایی که از اجرایمان گذشته، گاهی تماشاگر در لحظاتی می‌خندد که بعد از پایان اجرا با خودم فکر می‌کنم چرا خندید؟! و بعد یکهو می‌فهمم که آها! این دقیقا چیزی است که همه با آن درگیرند، یعنی لحظات را می‌فهمند و می‌خندند.

آشفته: داستانی متکثر است.

سرابی: بله، دقیقا.

آشفته: و مخاطب به گونه‌ای بخشی از زندگی خودش را…

سرابی: خودش و اطرافیانش را…

آشفته: روی صحنه می‌بیند. اگر آدم‌های نمایشنامه، الفاظ و ارجاعات‌شان ایرانی بودند فکر می‌کنی تماشاگر همین قدر می‌خندید؟

سرابی: مطمئنم به نصف کاهش پیدا می‌کرد! این که من به عنوان بیننده تئاتر به تماشای کاری می‌نشینم که از یک سو در آن هجویات نمی‌بینم و از سوی دیگر داستانِ خودم نیست و داستان آدم‌های دیگر است باعث می‌شود با خودم بگویم پس این معضل، ماجرایی فراگیر است، مختص ما نیست و در فرانسه هم مردم این درگیری‌ها را دارند و اینجاست که خیالم راحت شود.

آشفته: خانم ریما رامین‌فر، شما نمی‌خواهید صحبت کنید؟

ریما رامین‌فر: در مورد چه چیزی؟

آشفته: در مورد متن.

رامین‌فر: علی تقریبا همه چیز را گفت فقط این که تاکید می‌کنم من هم هر شب همین حس را دارم. یعنی احساس می‌کنم متن چقدر عمیق است و چقدر از زوایای مختلف به زندگی زناشویی نگاه کرده، با این که نویسنده‌اش بسیار جوان است اما خودش را پشت هر چهار کاراکتر گذاشته و همه‌شان را درک کرده است. برای همین است که همه شخصیت‌ها دوست‌داشتنی‌اند. هیچ کدام نکوهیده نیستند و می‌شود با همه‌شان ارتباط برقرار کرد.

شما پاتریک را، کسی که خواسته با حضور اِما زندگی‌اش را از رخوت ناشی از روزمرگی نجات دهد درک می‌کنید، از آن طرف پاتریک و ایزابل را هم درک می‌کنید که اگرچه می‌خواهند زندگی‌شان را حفظ کنند اما روابط متلاطمی دارند.  

این که برای ایزابل به عنوان یک زن میانسال چقدر دیدن دختران جوان همچون اِما می تواند حسرت‌انگیز و حتی ترسناک باشد! برای من بسیار جالب است که این موقعیت زیبا چطور ترسیم شده و این متن جذاب چطور نوشته شده.



آشفته: برداشت اولیه‌تان از نقش ایزابل چه بود؟

رامین‌فر: فکر می‌کنم زنی حدود 50 ساله و دچار بحران میانسالی است اما اصولا بادرایت است و زندگی‌اش را به هر حال به گونه‌ای جلو می‌برد و حوادث را کنترل می‌کند. یعنی اگر زندگی‌اش با دَنیل پابرجا مانده، به خاطر تلاش او بوده…

آشفته: و موفق هم هست.

رامین‌فر: البته اگر بشود موفق نامیدش. این گونه حفظ زندگی از بیرون موفق به نظر می‌آید ولی نمی‌دانم از درون تا چه اندازه احساس موفقیت می‌کند.

آشفته: فرسایشی است؟

رامین‌فر: حتما.

سرابی: ایزابل دیالوگی دارد که شاید به خانم‌ها بر بخورد ولی واقعیت است. دیالوگی که زلر در جامعه فرانسوی می‌نویسدش ولی وقتی به آن فکر می‌کنی می‌بینی در هر نقطه جغرافیایی دیگری هم صادق است؛ وقتی ایزابل با خودش فکر می‌کند با صدای بلند در مورد پاتریک می‌گوید، «چرا زنش را ترک کرد؟! خب مثل بقیه مردها به یک پریدن خشک و خالی رضایت می‌داد دیگر!»

رامین‌فر: ببینید چقدر دردناک است!

سرابی: بسیار. تفکر خانمی که زن زندگی است و شوهر دارد و برای این که شوهرش را حفظ کند…

رامین‌فر: حتی حاضر است پریدن او با بقیه زنان را نادیده بگیرد!

سرابی: عیب ندارد بپرد ولی زندگی‌اش را رها نکند و با زن دیگری تشکیل خانواده ندهد! یعنی به زندگی‌اش با من ادامه دهد و اگر خواست خیانت کند ولی برای همیشه ترکم نکند! این تفکری رایج است، نمی‌گویم در همه خانم‌ها ولی در 99 درصدشان چنین چیزی هست. البته که ممکن است به خانم‌ها بربخورد…

رامین‌فر: ولی واقعا هست و این عجیب است که چنین حرفی را از زبان یک زن فرانسوی می‌شنویم!

سرابی: آفرین!

رامین‌فر: چون چنین چیزی برای زنان سنتی ما عادی است؛ این که کانون خانوادگی‌مان حفظ شود و مهم‌تر از آن بچه‌هایم آسیب نبینند، بگذار بماند حتی اگر گه‌گاه خیانت می‌کند ولی ترکمان نکند و سراغ تشکیل زندگی با زن دیگری نرود!  این در ایران قابل ‌فهم است ولی وقتی یک زن فرانسوی هم همین را می‌گوید تو با خودت می‌گویی اِ…

سرابی: برای همین می‌گویم اگر اسامی و فضا ایرانی بود شاید این قدر جذاب نمی‌شد. وقتی ماجرا در یک جامعه دیگر می‌گذرد، خانم یا آقای تماشاگر با خودش می‌گوید چه جالب که زن یا مرد فرانسوی هم این طور فکر می‌کند! پس بگذار اگر شوهر من هم خیانتی کرد بکند اما ترکم نکند! وقتی زن فرانسوی هم این طور فکر می‌کند من چرا نکنم!

مارال بنی‌آدم: پس به این نتیجه می‌رسیم که این متن بسیار بدآموزی دارد! و باید پی‌نوشتی بر اجرا نوشت که آن مردی که خیانت می‌کند را باید…

سرابی: ما صحبت این را کرده بودیم که بیاییم یک عنوان پیدا کنیم مثل این که، این کار برای مجردها توصیه نمی‌شود یا بگوییم برای زوجین پیشنهاد می‌شود. چون مملو از این لحظات است.

آشفته: تناقض‌های زیادی دارد.

سرابی: تناقض دارد و همان‌طور که گفتم پرمغز است.

آشفته: ولی واقعیت همین است.

رامین‌فر: چیزی که در اولین مواجه‌ با متن نظرم را جلب کرد و به علی هم گفتم این بود که زوج‌ها چه دَنیل و ایزابل و چه پاتریک و اِما، صاحب فرزندند. بچه‌هایی دارند که اگرچه الان بزرگ شده‌اند و با این‌ها زندگی نمی‌کنند اما حضور کم رنگشان در متن تعجب‌برانگیز است. یعنی به جز یکی، دو اشاره کوتاه رد پای دیگری از آن‌ها نمی‌بینیم. اگر من قرار بود این متن را بنویسم، هرچند بگویم که چنین نبوغی ندارم، ولی قطعا حضور بچه‌ها تاثیرگذار می‌بود که الان نیست و فکر می‌کنم نبودش به خاطر جوانی زلر است!

آشفته: بچه‌ها در متن حذف شده‌اند.

رامین‌فر: بچه‌ها حذف شده‌اند…

سرابی: البته منظور ریما این نیست که در نمایش بیایند و به این اشاره دارد که باید تاثیر آن‌ها را ببینیم…

رامین‌فر: دقیقا.

آشفته: شاید بیشتر روابط زوجین در سنین میانسالی است که برای زلر اهمیت دارد. این که رابطه‌ای با عشق، انرژی و هیجان شروع می‌شود اما رفته‌رفته و به خصوص بعد از این که بچه‌ها سر و سامان می‌گیرند در سراشیبی می‌افتد. یعنی در دل همین کمدی، یک تراژدی هم هست.

رامین‌فر: همه‌اش هم واقعی است و به هر حال همه زندگی‌ها دچار این تکرار می شوند.

آشفته: و این دردناک است. یعنی اگر از این زاویه نگاه کنیم غمی ویران‌کننده می‌بینیم.

سرابی: این نکته‌ای است که اگر کسی نمایشنامه را هم بخواند و اجرا را نبیند متوجه آن می‌شود. اول نمایشنامه تینوش نظم‌جو به عنوان مترجم اشاره کرده است که در این نمایشنامه دو شخصیت داریم به اسم دَنیل و پاتریک که نمودار دو نوع تفکر مردانه هستند؛ یکی برای فرار از روزمرگی زندگی زناشویی تصمیم می‌گیرد همسرش را ترک کند و همسر جدیدی بگیرد. مرد دیگر که جرات انجام این کار را ندارد برای فرار از روزمرگی مدام در ذهنش با خود می‌جنگد و مردد است که این کار را بکند یا نکند. در واقع از روزمرگی زندگی زناشویی گریزی نیست و این اتفاق‌ها و امثال آن قطعا درش رخ می‌دهد.  

بنابراین داستان تراژیک است، کمااین که پایان متن، پایانی هوشمندانه است و برخلاف روند کمدیک در طول داستان، ناگهان تراژیک می‌شود و باز نقطه پایان را با کمدی می‌گذارد و به هوشمندی زنان اشاره می‌کند. این که ایزابل اگرچه می‌بیند پاتریک، همسرش را که دوست قدیمی او بوده ترک کرده و با زن جوانی آشنا شده که همسر خود او دَنیل هم از او خوشش آمده و… اما همواره با دَنیل همراهی می‌کند و به این صورت است که در نهایت با سیاستی زنانه حرف خود را به کرسی می‌نشاند. یعنی جوری با دَنیل رفتار می‌کند که در نهایت حرف خودش را در دهان او بگذارد و دَنیل هم احساس رضایت کند!  

این چیزهاست که هم کمدی است و هم تراژدی و تماشاگر از این که این بُعد تراژیک را در زندگی کس دیگری می‌بیند و نه زندگی خودش، خوشش می‌آید. ما این طرف نشسته‌ایم، تماشاگریم و اتفاقات روی صحنه را می‌بینیم اما هرگز به بغل دستی‌مان نمی‌گوییم ببین این عین زندگی من است! و اتفاقا از این که مخفیانه اجرا می‌شود لذت می‌بریم و بنابراین خنده‌مان دوچندان خواهد شد.

آشفته: خب! دوستان دیگر راجع به نحوه ورودشان به نقش بگویند. اولین مواجه‌شان با متن و نقش چگونه بود.

پژمان جمشیدی: اولین بار که علی متن را به من پیشنهاد داد و خواندمش خیلی خوشم آمد. او گفته بود که با ریما رامین‌فر برای نقش ایزابل صحبت کرده و مارال بنی‌آدم نقش اِما را بازی خواهد کرد. برای همین وقتی متن را می‌خواندم با صدای بازیگران جلو می‌رفتم و خواندنش برایم جذاب بود، انگار که دارم کار را می‌بینم. علاوه بر این که متن را دوست داشتم، کار کردن با علی هم برایم باعث افتخار بود. از موقعی که شروع به تئاتر دیدن کردم، علی سرابی جزو کسانی بود که حتما کارهایش را می‌دیدم.

پیش‌تر «خدای کشتار» را هم دیده بودم و به عنوان یک کار چهار نفره موفق در ذهنم مانده بود. با این که به شخصه متن ایرانی را ترجیح می‌دهم ولی چند کاری که این اواخر بازی کرده‌ام متن‌شان فرنگی بوده و اتفاقا مورد استقبال قرار گرفته و مردم دوست‌شان داشته‌اند.

اگر بخواهم کلی بگویم، پاتریک را بیشتر از دَنیل دوست دارم. منظورم از لحاظ متن نیست از لحاظ شخصیتی است. پاتریک تکلیفش با خودش روشن‌تر است اما دَنیل در عین حال که در خانه زنی دارد در ذهنش به زن دیگری فکر می‌کند! و به نظرم این بدتر است از این که تو زنت را رها کنی و با زن دیگری ازدواج کنی. هر چند در کامنت‌هایی که در اینستاگرام گرفتم نوشته بودند پژمان نقش مرد خائن را بازی می‌کنم در صورتی که به نظرم دَنیل که در ذهنش به همسرش خیانت می‌کند کارش از پاتریک که به جای خیانت در ذهن یا خیانت پنهانی، همسرش را ترک و با زن دیگری ازدواج کرده بدتر است.

لورانس، همسر قبلی پاتریک هم احتمالا بعد از این اتفاق دو ماه، شش ماهی حالش بد بوده و بعد دوباره به زندگی عادی برگشته! در صورتی که ایزابل هر روز در ذهن دَنیل مورد خیانت قرار می‌گیرد و مجبور است همواره با این اتفاق کلنجار برود. به نظر من پاتریک آدم شجاع‌تر و تلکیف مشخص‌تری است.

رامین‌فر: چیزی که می‌گویم شاید کمی از فضای متن دور باشد. اطراف من به شخصه پر از دَنیل و پر از پاتریک است. خب؟ به نظرم آدم‌هایی مثل پاتریک با آن‌چه انجام می‌دهند اثرات تخریبی بسیار بیشتری از خود به جا می‌گذارند تا امثال دَنیل. چون پاتریک‌ها زندگی قبلی‌شان را تمام می‌کنند، زن قبلی و فرزندانِ زن قبلی را ترک می‌کنند و وارد زندگی جدیدی می‌شوند که ممکن است پایدار باشد یا نباشد. شاید چون خودم بچه دارم بر این نکته تاکید می‌کنم و نگران وضعیت بچه‌هایی هستم که آن وسط می‌مانند.

جمشیدی: من چون همسنِ زِلِرم، به بچه‌ها فکر نکردم!



رامین‌فر: اثرات تخریبی کاری که پاتریک می‌کند از کاری که دَنیل می‌کند خیلی بیشتر است. دَنیل در تردید است و فوقش جایی می‌رود و برمی‌گردد اما کانون زندگی‌اش حفظ می‌شود. می‌دانم چیزی که می‌گویم خیلی دردناک است و قلب خودم هم جریحه‌دار می‌شود ولی وقتی تو می‌مانی، یک خانواده را حفظ می‌کنی و نجات می‌دهی یعنی از خودت و از تردیدهای ذهنی‌ات گذشته‌ای چون زندگی پر از فراز و نشیب است و اگر بتوانی از پس این بالا و پایین‌ها برآیی و دوام بیاوری آدم بهتری هستی. این نظر شخصی‌ام است…

جمشیدی: شاید من کمی مجردی به ماجرا نگاه کردم و بچه‌ها را ندیده گرفتم.

بنی‌آدم: من هم متاسفانه فکر می‌کنم پاتریک‌ها از دَنیل‌ها بیشترند.

آشفته: اولین مواجه مارال بنی‌آدم با متن و نقشش چطور بود؟‌

بنی‌آدم: روز اول که متن را با علی خواندیم خیلی تلاش کردم در آن بازی نکنم! چون از نظر سن و سال با نقش مشکل داشتم و ترجیح می‌دادم بازیگر جوان‌تری آن را بازی کند ولی بخت با من یار بود که با گروهی به این خوبی کار کنم و نشد که دوست دیگری این نقش را بازی کند.

اگر آدم‌ها بخواهند اِما را قضاوت کنند، به خاطر آن‌چه انجام داده خیلی راحت می‌توانند متهمش کنند. خود من هم به عنوان یک زن و یک مادر هیچ وقت چنین کاری را تایید نمی‌کنم؛ این که زندگی کسی را به هم بزنی و جای زن دیگری را بگیری و کاملا با آن‌چه ریما گفت موافقم. این که آدم باید زندگی‌اش را با چنگ و دندان هم که شده نگه دارد مخصوصا وقتی که بچه دارد.

اِما خودآگاه یا ناخودآگاه کار درستی انجام نداده و باعث شده مردی که سالیان سال از زندگی زناشویی‌اش می‌گذرد و بچه هم داشته، خانواده‌اش را ترک کند اما واقعیتش این است که او هم دختر جوانی است که دوست داشته زندگی کند و عاشق شود، هرچند که همه قضاوتش می‌کنند.       

رامین‌فر: ولی من فکر می‌کنم مخاطب نمایش ما، اِما را هم دوست دارد و با او احساس نزدیکی می‌کند و این طور نیست که نسبت به او گارد بگیرد.

بنی‌آدم: ولی من به عنوان یک زن اصلا نمی‌پسندمش. این را هم نمی‌پسندم که مردی که متاهل است حتی در ذهنش به زن دیگری فکر کند.

آشفته: پس بازی در این نقش برایتان دشوار بود.

بنی‌آدم: مهمترین مشکلم همان سن و سالش بود و برایم سخت بود که نقش دختری 24، 25 ساله را بازی کنم. معتقدم وقتی بازیگر زن 24، 25 ساله داریم چرا من که با نقش 10 سال اختلاف دارم این کار را انجام دهم؟! این اولین مشکلم بود و بعد نسبت به خودِ اِما، احساس می‌کردم مخرب است و من دوستش ندارم ولی راستش را بخواهید با وجود این گارد، الان با او ارتباط برقرار کرده‌ام.

جمشیدی: شب‌ها که به خانه می‌رود خودش را جلوی آینه می‌زند!

بنی‌آدم: کار آن قدر روانکاوانه و متن آن قدر بی‌نظیر است که نمی‌شود ارتباط برقرار نکرد. من این اتفاق را هم که شخصیت‌ها جز دیالوگ‌هایشان با یکدیگر، در پس ذهنشان هم با خودشان حرف می‌زنند و حرفی که به زبان می‌آورند با چیزی که به عنوان صدای درونشان می‌شنویم فرق دارد، خیلی دوست دارم.  

آشفته: نکته‌ای که به نظر من می‌رسد این است که با وجود تلاش مارال بنی‌آدم برای پایین آوردن سنش، باید سن پاتریک را هم بالاتر می‌بردید و فکر می‌کنم این طوری زیباتر می‌شد.

سرابی: ما برای رسیدن به این نکته تا حدودی تلاش کردیم. این را به خود پژمان نگفتم، شبی که سحر دولتشاهی کار را دید از جمله چیزهایی که گفت این بود که پژمان چه جالب شده بود، با بقیه نقش‌هایش فرق دارد و آدم احساس می‌کند یک مرد جاافتاده است! گفتم بله، این چیزی است که ما برای رسیدن به آن تمرین کردیم اما می‌توانستیم بهتر از این هم باشیم.

ما در فصلی کار می‌کنیم که همه بازیگران درگیر هستند. خود پژمان درگیر یک فیلم سینمایی بود و در واقع ما تمرین‌هایمان را براساس برنامه‌ریزی‌های آفیش او در آن جا چیدیم.

به اعتقاد من این کار باید یک ماه دیگر تمرین می‌شد و آن وقت این اختلاف سنی خیلی بهتر درمی‌آمد. الان تا حدی شده ولی می‌شد بهتر باشد طوری که احساس کنید این دو نفر 20 سال با هم اختلاف سنی دارند.

جمشیدی: کار هر دویمان سخت است. مارال از نقشی که بازی می‌کند بزرگتر است و من کوچکتر. اگر به جای من هم بازیگری 55، 60 ساله بازی می‌کرد حتما برای مارال هم راحت‌تر بود.

آشفته: ولی الان باید در بازی‌تان ایجاد شود.

سرابی: دقیقا. مارال به نکته‌ای اشاره کرد که من نمی‌خواستم بگویم ولی حالا که خودش گفت، بازش می‌کنم. ما به این نتیجه رسیدیم که مارال در این کار بازی نکند. من می‌خواهم بعد از عید متن دیگری از زلر را روی صحنه ببرم و قرار شد او چون به آن نقش خیلی نزدیک است آن جا باشد و این جا نه.

ما شروع کردیم از سه، چهار بازیگر 22، 23 ساله خوبی که می‌شناختیم دعوت کردن، اما متاسفانه همه درگیر کار بودند و نشد که در کنارمان باشند. اگر می‌شد، قطعا وجه تراژیک ماجرا و میانسالی ایزابل در برابر جوانی اِما خیلی بیشتر خود را نشان می داد. نشد و من از مارال خواستم نقش را بپذیرد و سعی کردیم در عین حال که سن او را پایین می‌آوریم، سن پژمان را بالا ببریم.

آشفته: کارگردانی و بازیگری همزمان برای علی سرابی دشوار نیست؟

سرابی: خیلی سخت است.

آشفته: چه کار می‌کنی؟

سرابی: باور کنید الان هم که الان است بچه‌ها بعضی وقت‌ها به من گله می‌کنند که ما داریم روی صحنه دیالوگ می‌گوییم و تو حواست نیست! می‌بینم راست می‌گویند و آن لحظه حواسم به کارگردانی بوده! در طول تمرین تا آخرین روزها در عین حال که دیالوگ‌ می‌گفتم حواسم به بچه‌ها بود که این میزانسن درست است؟! دیالوگ را درست می‌گویند؟! حسشان درست است؟! چه کار باید بکنند؟! چه کار نباید بکنند؟‍! و این خیلی سخت بود.

آشفته: به نظرت نقشی که در «خدای کشتار» یا «خشکسالی و دروغ» داشتی چقدر با نقشت در «آن سوی آینه» متفاوت است؟

سرابی: ببینید من در تمرین‌ها اصلا به این فکر نکردم که این نقش با نقش قبلی‌ام متفاوت باشد و نکته‌ای که بیشتر مدنظرم بود متفاوت شدن کل کار بود، نه بازی خودم.

چیزی که می‌خواهم بگویم حمل بر خودستایی یا جسارت نشود چون خودم می‌دانم از فروتنی فاصله دارد اما من در امر بازیگری در تئاتر خودم را خیلی بیشتر از هر کس دیگری قبول دارم و با خودم می‌گویم اگر این نقش را به کس دیگری بسپارم آن طور که من می‌خواهم بازی‌اش نمی‌کند، پس بگذار خودم انجامش دهم حتی اگر کارگردانی و بازیگری همزمان برایم سخت باشد و حتی اگر بازی‌ام شبیه بازی‌های دیگرم شود ولی بگذار خودم بازی کنم چون می‌دانم لحظات کمدی مدنظرم را چطور به وجود آورم.

آشفته: مثلا در «برنارد مرده است» خیلی متفاوت بودی…

سرابی: بله، خصوصیات نقشم هم در آن جا متفاوت بود.

آشفته: ولی در نمایش‌های کمدی ممکن است این حس را ایجاد کند که علی خودش را تکرار می‌کند، هرچند من می‌دانم که اصلا این طور نیست و یکی از مشخصه‌های بازیگری تو تفاوت نقش‌هایت با هم است.

سرابی: کاملا درست می‌گویی ولی من ترجیح می‌دهم رنجیده خاطر شدن تماشاگر شخص خودم را -کسی مثل شما که همه کارهایم را دیده‌ای- بابت تکرار شدنم در یک نقش به جان بخرم اما به بازیگر دیگری اعتماد نکنم، چون وقتی در مقام کارگردان هستم کلیت کار برایم مهم است و نه بازی خودم. این شبیه شدن نقش‌ها به یکدیگر هم آفت گریزناپذیر کارگردانی و بازیگری همزمان است.

در «آن سوی آینه» هم به دلیل مشخصات نقش و زمان کمی که برای تمرین در اختیار داشتیم با خودم فکر کردم بهتر است به کس دیگری اعتماد نکنم.

رامین‌فر: من می‌خواهم نکته‌ای را اضافه کنم. به نظرم بازیگرها باید خودشان را از این ترس و واهمه که ممکن است قضاوت شوند تهی کنند. می‌دانید چه می‌گویم؟ علی آن قدر این نقش را عالی بازی می‌کند که حتی اگر بار صدمش هم بود همچنان دیدنی بود و تماشایی. وقتی بازیگری در نقشی خوب است از نظر شخص من مهم نیست که تماشاگر بگوید من این را قبلا دیده‌ام! خب، باز هم ببین و باز هم لذت ببر!

من این را در خیلی از بازیگرها می‌بینم که برای متفاوت شدن چنان حجمی از انرژی صرف می‌کنند که گاهی اوقات حتی به بازی‌شان لطمه می‌زند. یعنی می‌شود آن نقش را خیلی ساده‌تر و بهتر بازی کرد ولی چون از همان قضاوتی که گفتم می‌ترسند، می‌خواهند نشان بدهند که چه کارهایی بلدند! به نظرم این برمی‌گردد به شهوت به نمایش گذاشتن خود! این که به عنوان یک بازیگر به تماشاگر بگویی ببین من فقط این نیستم! این را هم بلدم! آن یکی را هم بلدم! سیرک است مگر؟! این را مخصوصا در عرصه تصویر بسیار دیده‌ام که بازیگر به کارگردان می‌گوید لهجه داشته باشم؟! بِشَلَم؟! و تو با خودت می‌گویی الان اصلا این کارها لازم نیست! فقط نقش را درست بازی کن! من اصولا سعی می‌کنم به عنوان بازیگر خیلی به این چیزها فکر نکنم.

یک موقعی هست که تو یک جایی نقش یک زن یا مرد مهربانِ مظلوم را بازی کرده‌ای و خوب بوده و بعد از آن هی این را از تو می‌خواهند و خودت هم دلزده می‌شوی ولی این که بخواهی مرتب تنوع بصری ایجاد کنی را نمی‌پسندم و فکر می‌کنم هر چقدر نقش را بهتر درک کنی و عمیق بازی‌اش کنی دلچسب‌تر می‌شود.



آشفته: ببینید مثالی می‌زنم. ما چارلی چاپلین را داریم که همیشه خودش است ولی یک موقع هست که همان چاپلین به متنی متفاوت می‌رسد و حاصلش می‌شود «دیکتاتور بزرگ» که کاملا با آن مرد ساده قبلی متفاوت است.

ما متنی داریم به اسم «خدای کشتار» و متن دیگری به اسم «آن سوی آینه» که با وجود این که هر دو کمدی‌- تراژدی‌اند، هر دو فرانسوی و هر دو حول محور دو زوج ولی زمینه متفاوت بودن با یکدیگر را هم دارند. در «آن سوی آینه» مواجه بر سر روابط زناشویی است و در «خدای کشتار» مواجه بر سر تربیت فرزندان. من فکر می‌کنم وقتی متن‌ها متفاوت است بازیگر هم اگر بتواند متفاوت بازی کند باعث می‌شود خودش برجسته‌تر  شود.

ما علی و بازی‌هایش را دوست داریم و می‌دانیم که توانایی یک جورِ دیگر بازی کردن را هم دارد و این یک جورِ دیگر بازی کردن اگر اتفاق بیفتد آن وقت علی برجسته‌تر می‌شود.

سرابی: شما کارهای زیادی از من دیده‌ای که با هم متفاوت بوده، اساسا خودم هم بازیگری را این طور تفسیر می‌کنم که بازیگر کسی است که بتواند در قالب‌های مختلف بازی کند و وقتی این اتفاق می‌افتد می‌شود بازیگر اما چیزی را هم که ریما می‌گوید می‌فهمم. این که بازیگر می‌پرسد لنگ بزنم؟! لهجه داشته باشم؟! یا گریمم متفاوت باشد؟! و با وجود همه این‌ها باز هم بازی‌اش متفاوت نمی‌شود چون توانایی بازی متفاوت ندارد.

من دانشش را دارم، توانایی‌اش را هم دارم و می‌توانم طوری بازی کنم که اصلا کسی متوجه نشود این علی سرابی است! ولی واقعیت این است که ترجیح می‌دهم این جا این طور باشم. در مورد «خدای کشتار» هم قبلا گفته بودم که سه بازیگر داشتم که درخشان بودند اما خودم که به عنوان تماشاگر بازی خودم را از بیرون می‌دیدم به نظرم معمولی بود. چون وقتم را روی کارگردانی گذاشته بودم و نه بازیگری.   

در کارهایی که کارگردانی می‌کنم اگر بازی هم بکنم، وقتم را روی بازیگری نمی‌گذارم و روی کارگردانی متمرکز می‌شوم چون دوست دارم کار متفاوت شود نه بازی خودم. به نظر خودم الان «آن سوی آینه»‌ متفاوت با «خدای کشتار» است حتی اگر بازی من در هر دو کار به هم شبیه باشد ولی متفاوت بودن دو کار بیش از متفاوت بودن بازی خودم برایم اهمیت دارد. یعنی ترجیح می‌دهم صرفا نقش را به درستی روایت کنم و نمی‌خواهم چیزی عجیب و غریب بسازم.

عکاس: زاوش محمدی

58242

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا