احمد میر احسان /شورای شهر و قتل طبیعت شهری
یادداشت تدبیر شرق -احمد میر احسان: شوراهای شهر فاسد و دزد، بلای جان شهرهای ما شده است. مگر میشود باور کرد، نمیتوان جلوی آنها را گرفت؟ اگر شورای شهری به زور پول و حرامکاری و خیانت و خرید آرا از افراد ناسزاوار تشکیل شود، نتیجهاش ویرانی شهر خواهد بود. وقتی شهروندانی شانه بالا میاندازند و حتی این قدر احساس مسئولیت نمیکنند که یک تیم سالم و متخصص مدیریت شهری برای شورای شهر خود دست و پا کنند، خود شریک فساد شورای شهرهاشان هستند. نمیخواهم از خیانتها و جنایتهای کلان شوراهای شهر و تخریب شهرها به اسم توسعه شهری حرف بزنم. گاه نمونهای کوچک و جزئی خیلی خیلی افشاگرتر و هولناکتر از هر خیانت و بیمسئولیتی هاست!
حال میخواهم از یک نمونه، نمونهای بس کوچک که نشان جهالت و خیانت و جنایت بزرگ مسئولان شهری بیمسئولیت است سخن بگویم: از رابطهی لاهیجان و درخت! و نابودی طبیعت درخشان شهری، شبیه جراحانی که تنها به فکر خالی کردن جیب بیماراناند و او را به قتل میرسانند و عین خیال هیچکس نیست! هربار که نوبت انتخابات شوراهای اسلامی شهر میشود، قصههای پرآب چشم مکرر میگردد. قصهی طمع و خیانت و جنایت و سرقت و غارت شهری که در پارهای از شهرها تکرار میشود و هم خیانت به اسلام است و هم خیانت به مردم شهر. و حیرتانگیز آن است که چگونه مدیریت کلان کشور خواب به چشمش میآید و چشم به این مفسد و فساد عیان و نابودی حق مردم میبندد و خیال میکند در حال اجرای مردمسالاری و انتخابات درست است. و بر اینهمه تعدی و فریبکاری شانه بالا میاندازد و دستها را برای ادامهی ویرانی باز میگذارد! مثلا هزار لکهی خیانت و جنایت و بلاهت بر پیکرهی شهر کهنسال و هویتمند و ریشهدار و زیبای لاهیجان، عیان و هویدا به چشم میخورد که بیتردید محصول خیانت مدیران شهری و جنایت مسئولان شوراهای مختلف است.
آن خانهی اشباح در “میان پشته” (جزیرهی استخر لاهیجان) یک سند کوچک است. نابودی طبیعت شهری و فروش شهربازی تقلبی، نابودی شناسنامهی شهری مولد و غارت باغهای چای و شالیزارهای گرداگرد شهر، نابودی بافت ارزشمند قدیم و عدم اجرای پروژهی احیای بافت قدیم. ابله فرض کردن مردم و تعویض نادرست کاشیهای پیادهروها و خرابی فوری آنها، نابودی سیمای هویتمند معماری شهری و پوستهی زیبای لاهیجان، نابودی فضای طبیعی جاده قدیم شیخانور که یک میراث طبیعی متعلق به نسلها و نسلها بود و نابودی چهرهی زیبای طبیعت لاهیجان بهوسیلهی بساز بفروشها و توسعهی معماری بیهویت شهری و حرص و آز شهرخواری روزافزون و ادارهی کج سلیقهی بام سبز و فقدان درک از گردشگری خلاق و عدم درک نقش مهم کارخانهها و باغات چای در شهر لاهیجان در جذب گردشگران و نیز عدم حفاظت از محیط زیست و جنگل و ساحل دریا و شالیزارها و از پیلهوری توتستانها و پیلهداری و ابریشمکشی شهری برای حیات پررونق شهر و اثر آن در جذب توریست، تبدیل شدن لاهیجان به شهر رباخوار و شهر شکمپرستی و زرق و برق مبتذل!
میخواهم تنها از یک نمونه، نمونهای بس کوچک که نشان جنایتی بس بزرگ است سخن بگویم.
***
یکی از نشانههای آشکار خیانت به طبیعت شهری، کشتار و قتل طبیعت شهری به سود نوکیسهها و اقشاری که با شهرخواری و با بساز و بفروشیهای نامعقول و حریصانه، به سود جیبهای خود، شهر را به مرگ و خشکیدگی و زشتچهرگی دچار کردهاند، قطع درختان مقدس در لاهیجان و اطراف لاهیجان است. این تقدس، نه یک خرافه در باورهای جاهلی، بلکه به سبب احترام و حرمت خود درخت است. این آفریدهای که نقش شگفتی در محیط زیست آدمی دارد و وقتی به درختی کهنسال بدل میشود، هزار بار بیشتر از بناهای نیمه ویران چند قرنی، باید تحت مراقبت قرار گیرد و بسان میراثی گرانبها، حفاظت شود.
تهیه شناسنامه برای درختهای شهری، عملی نمایشی نیست، نباید هرجا حرامخواری و پولهای باد آورده هوس کرد، با بهانههای بلاهتبار درختها قطع شوند. اگر هم نیاز ضروری بنا به منافع عمومی (نه نفع یک مالک تازه به دوران رسیده و خرپول) وجود داشت باید درخت کهنسال را منتقل و جابهجا کرد و پاجوشهای آن را به درختان تازه بدل نمود. در شهری که برای دزدی و پولخواری، به نحو مضحکی درختهای خرما یا درختهای مناطق حاره با مخارج هنگفت آورده میشود و در خیابان حکیمزاده کاشته میشود که بسیار بیربط به طبیعت لاهیجان است، چگونه درختان آزاد و بومی کهنسال به راحتی قطع میگردد؟ دستکم اسم خیابان حکیمزاده را خیابان خرمشهر میگذاشتند! بگذریم.
***
به هر رو، رها از شعار و ادا و اطوارهای رسمی و لفاظی و سخنرانیهای مشعشع دربارهی ارزش درخت و طبیعت شهری، هر شهروندی برای سلامت خود و زیبایی محیطی که در آن زندگی میکند، دوست دارد در شهرش تا حد ممکن از میراث طبیعی مراقبت کنند.
بدیهیست که یکی از مهمترین مسئولیتهای شورای شهر و شهرداریها، همین حساسیت در محافظت از درختان شهر است. درخت به تعبیر حضرت امام صادق علیه السلام خواهر پدر انسان و به تعبیر ابنعربی خواهر آدم است. پس بگذارید یک نمونه از تبدیل چوپان به گرگ، و شورای شهر به نابودگر درختان شاهد بیاورم.
شهرم لاهیجان، شهر چای، شهر ابریشم، شهر درختان آزاد و توت و درختان شمشاد و سرو تبریزی بوده است! هر لاهیجانشناس دقیقی با دقت در درختان سترگ و چند قرنی آزاد در گورستانها و امامزادهها و شمشادهای کهنسال جنگلهای لاهیجان و نقاشیهای قدیمی که درختهای سرو و تبریزی آن تماشایی است و اطلاع از نوغانداری و ابریشمکشی که درختان توت را قرنها به درختان ضروری و مفید شهرمان بدل کرده، اهمیت این درختان را خوب درک میکند.
زیباترین این درختان، درختان پایدار “آزاد دار” است. درختانی با عمری طولانی، استوار و عظیم که سرشار از زیبایی است. طی چند دهه نوسازی، هربار وحشیانه این درختان بریده شدند. من به یاد دارم و پدرم نیز به یاد میآورد که درختان آزاد، بازمانده از دوران صفوی در حاشیهی پیادهروهای لاهیجان – دور و بر و روبروی باغ ملی و حوالی اداره پست قدیم، و آقا سید محمد و آقا شمسالدین و خیابان قیام (قیام نهم، املاک حسن مجاهد و …) چه درختان نیرومند و استوار و گشن و سترگی بودهاند.
اما با بیفکری آشکار این درختان بومی را طی سالها بریدند و آنها دوباره روییدند و دوباره بریدند و به جای آن چنار کاشتند. و چنار در هوای گیلان به سرعت کج و کوله و بیمار میشود و از راستقامتی و استواری میافتد و با هر برف سقوط میکند بر سر عابران و اتومبیلها! در حالیکه آزاد دارهای سترگ، درختان پایدار این زاد و بوم هستند.
آخرین قتل درختان آزاد، بهوسیلهی مجوز شورای شهر صورت گرفت. با یک بازی سندسازی پس از قطع و اعتراض به بریدن پنج درخت شناسنامه دار بزرگ سالم و سر پا، تا نمای چند طبقهی ساختمانی که صاحب آن از اعوان و انصار شهرداری بود، پنهان و پوشیده نماند و به نمایش گذاشته شود! و این خیانت خود پوشیده ماند! با بهانهی پوچ تصادف که هیچ تصادفی هم صورت نگرفته بود و مسخرهتر آن که درخت آزادی که یک وجب دورتر سر پیچ بودند و اتفاقا راه خیابانک را تنگ کرده بود بریده نشدند چون مانع دیدن ساختمان بدقوارهی تازه به دوران رسیدهای نبودند و مثل همیشه مسئولانی که خود حافظه و هوشی به اندازه فیل و ماهی دارند، فکر میکنند مردم ابله اند و متوجه فساد و بیمسئولیتی و بند و بست و رانتخواری و پارتیبازی و هزار مرض و بیماری مدیریت شهری که به تخریب و چپاول شهرها میانجامد، نیستند.
نابودی طبیعت شهری لاهیجان و فضای زیبای آن به دست بساز و بفروشها و شهرخوارها و تبدیل شهر به ساختمانهای بیقواره و بیربط و زشت و یک پوستهی شهری بدسلیقه، چیزی نیست که فراموش شود.
بلای همدستی شهرخوارها و شورای شهر هایی که با خرید آرا به قدرت میرسند باید درمان شود و نباید به اسم نوسازی، تخریب شهرمان ادامه یابد و آدمخواری و کشتار جدید، یعنی شهرخواری پرمفسده باید پایان یابد. زیرا شهروندان نابودی فضای زیبای طبیعی شهرشان را جنایت میدانند و نیز آن پنج درخت شهید را از یاد نمیبرند و در دل و بر زبان جار میزنند:
این شعر برای آن واقعه است:
«سوگسرود پنج درخت سربریدهی آزاد»
آیین یادمان پنج شهید سبز/ در قلبهای ما برگزار میشود هرسال/ آنان از یاد نرفتنیاند/ نمیروند هیچکجا/ محو نمیشوند/ میپلکند همینجا، میان ما/ از یادمان هم بردند گاه/ به سوی بیسو میروند/ تا برویند در آسمان و حافظهی زمان/ در آسمان سینههامان/ در آسمان ریشههای شهر/ در آسمان خون ما/ دانایی نسلها/
+++
آنان پنج درخت آزاد بودند/ پنج “آزاد دار”/ که در خیابان قیام سربریده شدند/ قاتلانشان را هیچگاه باز نداشتهاند/ بازداشت نکردهاند/ و باغها و درختهای بیشمار شهر ما/ همچنان سر بریده شد/
آنان که سر بریدند درختان سترگ “آزاد دار” را / همانان اند که آسمان را میفروشند/ زمینها را میبلعند/ شهرها را میخورند/ و درختان و باغهای چای را میسوزانند/ همدستان قاتلان/ پس از قتل/ برایشان مجوز قانونی صادر میکنند/ و همه چیز به خوبی و خوشی پایان میگیرد./
+++
یاوه میپندارند آبها از آسیاب افتاده/ و گذشتهها گذشته/ اینجا گذشته نمیگذرد./
و ما در قلبهامان هر سال گرد میآییم/ تا با تلاوت کلام خدا/ و آیات زمینی، یادآوری کنیم/ درختان هم در قیام قیامت بر میخیزند/ و زبان باز میکنند/ و شهادت میدهند/ و سبز میشوند/ همچون حقیقتهای نورسته، جوانه زده/ و از جنایت بزرگ در روز تاریک و ویرانی تاتار قصه میگویند/ از دستان شکستهی خود/ از ریشههای سوختهی خود/ آه ای درختان سبز/ درختان پیامبر/ ما در صلحایم/ با هرآنکه در صلح است با شما/ و در جنگایم/ با هر که در جنگ است با شما./ ای آیات سبز خدا/ ای نامهای همیشه جوان/
+++
تنها پنج درخت آزاد بودند/ گناهشان این بود/ فقط پنج درخت آزاد، “آزاد دار” / همچون آزادههای هزار سال معصوم/ همچون امامزادههای به قتل رسیده به دست ستمگر قدرتهای جور/ در کوهستانهای لاهیجان/ همچون بقاع متبرکه/
+++
شایعه کردند نیروهای مردمی لوشان دادند/اما آنان نه اعضای سازمانهای تروریستی بودند/ نه مخفیانه در خانههای تیمی سکنی داشتند/ نه اقدام علیه امنیت کشور / نه با سازمانها ی جاسوسی مراوده/ …
آنان تنها پنج درخت آزاد بودند در خیابان قیام نهم/ بالابلند/ سترگ/ زیبا/ آنان خود روح شهر بودند/ خود ریشههای وطن/ خود نشانههای جمال خدا بودند/ اگر شنیدید عملیات انتحاری میکردند/ سبب خونریزی و کشتار شده بودند/ دستهاشان به خون کسی آلوده بود/ دچار فساد بودند/ دروغی است بر زبان دیو خشک مغز قدرت زر/ که حیات خود را با دروغ برپا داشته و درختها را فرو انداخته/ بدانید اینها هم یکی از همان دروغهای شاخدار است/ دروغهایی شبیه دروغهای نتانیاهو، شبیه دروغهای ترامپ/ شیطان بزرگ برای کشتار مجوز نمیخواهد/ اما شیاطین شورای شهرهایی در دنیا هستند که برای خلافکاران مجوز صادر میکنند/ پس از کشتار/ از رهگذران از همسایهها/ در روز روشن امضا جمع میکنند که موافق قتل درختان بودند!!/ قتل مشروع با امضا/ نه دادگاهی/ آری/ برای کشتار پنج درخت معصوم/ خواهر آدم/ زادهی زهدان زمین/ عمههای ما/ تنها امضای ابوجهل لازم است برای قتل پیامبر/ و آز/ و دروغ/ و افترا / و بند و بستهای پشتپرده و توطئه/ و شهرخواریها/ مثل آدمخواری!/
آنان که از هرچه درخت/ هرچه باغ/ هرچه سبز منزجرند/ و کارشان/ محو کردن زیباترین قامتهای سبز است/ قتل جنگلها/ کشتار برنجزارها، چایزارها/ سیمای درخشان شهرها/ و پنج درخت کهنسال آزاد!/
+++
آی مردم ما نفت میفروشیم/ درخت میخواهیم چه کنیم؟/ چای و زیتونزار و توتستان به چه کارمان میآید؟/ گرمابه گلشن و مسجد اکبریه چه فایده دارد؟/ ما مسحور سکههای طلا و برجهای نمرودیم/ این خانههای زشت و کریه که سکونتگاههای تسکین و آرامش را ویران میکنند/ ما کارخانه نمیخواهیم/ ما نفت داریم/ درخت میخواهیم چه کنیم؟/
+++
هیچکس نمیداند/
اجسادشان را چه کردند/
آیا خاکستر درختها را به باد داده اند؟/
یا هیزم شومینههای همان بساز و بفروشهای قاتل شد؟/ که روح دوزخیشان/ سبزها را تاب نیاورد/ شاید تخت خواب کابوسهای رباخواران/ بانکداران/ مردان هرزه/ مردان تازه به دوران رسیدهای شد؟/
که از سایههای درختان گشن/ خشمگین میشوند؟/
زیرا درخت پر شاخ و برگ و انبوه/ بیرونق میکند نمای زندانهای سنگی زشتشان را/
که به نام برجهای فرعونی بالارفته
بالارفته
بالارفته
چون نیزهای به دل آسمان
و ماجرای شهر اساسا از همین جا آغاز میشود
وقتی دلالها، قوادها ، قاچاقچیها، رباخوارها، بانکها، زمینخوارها، شهرخوارها، آدمخوارها شهر را به اشغال خود در میآورند، در شهری کوچک، فروشگاههای زنجیرهای میسازند و کسبهی بیچاره را ورشکست میکنند و راه نفس شهر را میبندند و ما را دچار اختناق، خناق و خناسان جفت و طاق میکنند. و نفس کشیدن را بر ما تنگ و شهر را جذامی!/
اینان همانانند که میگفتند شما بندگان خدا گلههایید و ما چوپانان خیرخواه آمدهایم شهرا را فرا بپاشیم- ببخشید فرا ببریم- ما چوپانان خیرخواه شما اگر انتخاب شویم شهر را بهشت میکنیم/ اما گرگانی تیزدندان و تیزچنگ و آزمند از آب درآمدند با آرای خریدنیشان خانههای سفالی بیتامان را تا به تا طاق زدند با کاریکاتور بناهای چینی و معماری مغولی/ درختان کهنسال و کوچههای خزه و زنبق را زدودند از صفحهی روزگار/ و رازقیها و یاسمنهای آویخته از دیوارهای آجری را/ از ریشه برکندند، شهر را درو کردند درویدند دریدند/ خدمتگزاران ما/ که با جامهی نوکریشان فریبمان دادند/ به ما خیانت روا داشتند و چون فراعنه/ بر صندلیهای ریاست و وکالت/ به هیات اسکناسهای رذل جلوس کردند/ و چون انترهای کون سرخ تکیه زدند بر اریکههای پیامبران/ الکلیهایی که از خوابهای عیش و عشرت متورم شدهاند بر مخدهها لمیدند. نفاق دکمههای یقه را تا انتها محکم بست. پولهایی که بوی جوانیهای از کف رفته، بوی خیانت، بوی ربا و رشوه و دزدی میدهد شستشو و پولهایی که بوی کراک بوی شیشه میدهد رد و بدل. و خون شهر را تا قطرهی آخر سرکشیدند/ مدیران منتخب شهری با لبخندهای فریبکار/ دیگر شهر زنی هرجایی بود برایشان، مادر نبود زنی بود بی در و پیکر برای فروش برایشان. حراج زدند و خوردند و بردند. به قوادان اجازه تصرف عدوانی دادند. باغهای چای سه تل سر کو؟ باغهای چای جاده قدیم شیخ زاهد کو؟ باغهای چای چوشل کو؟ خانههای یک طبقهی اطراف شاهنشینکوه کو؟
با این آسمان خراشها حالا کوه دچار نفس تنگی شده و چشمهای ما در فراق چشماندازهای زیبای شهری میسوزد. میراث نسل در نسل، زیبایی عمومی خدا ملک خصوصی دجالها، رجالههاست.
دیوار نگارههای بومی
داستانهای مقدس
سیماهای منور پنهان از چشمهای حرامی تخریب میشود و هزار زخم یادگاریهای I love you ست حالا حک شده بر گونههای میراث ما با تاریخ و امضا IO و OI.
+++
اینسان زیباترین زیباییهای جوان شهر را دست به دست میکنند ، تکه تکه میکنند میکنند میکنند میکنند قطعه قطعه و میفروشند
تا حد مرگ و تجاوز به تپههایی که صدسال طول کشید تا با دستهای پینه بستهی چای کاران به منحنیهای زیبای چای بدل شدند، تجاوز به شاهنشین کوه، میان پشته، بام سبز، پنج پیران، به باغهای چای و میراث قرنها، به چهار پادشاهان، به درخت توت امیرشمشالدین، به بقعههای بومی تمدن چوب، به خیابانهای قدیمی و باغ ملی که رویاها در زهدان زایش داشت و حالا بزک دوزک نوکیسهها دیگر تحمل نکردنیست. پوستهای برساخته از روح تاریک و بدسلیقگی بی سروپا، غازههای نارنجی و سایه چشم سرخابی، آرایش اجنهها، موهای شرابی و لاک ناخن سیاه و مژههای بنفش. شهری بیگناه به هیات یک فاحشه به تمام معنا بدننما، یک بدکار تمام عیار. شهری که از دیوار خانههایش آجرها حذف و با موزاییک توالت تزیین میشود. شهری که هویت اشرافی کهنسال و شرافت دیرین ساختارش در چشم بههم زدنی بر باد رفته، فرسوده، عجوزهی هزار دامادش کردهاند. دامادهایی که از قعر ماقبل تمدن سربرآوردهاند، حرامکارهای زرنگار آمیزهی دیوان آدمخوار و وحشیان دیوانه و شهرخواران مدرن، که پوستهای از پلشتی و جیب خود میانبارند بر شهر بر میکشند.
+++
و این همان شهر/ زهدان ماست
روزی دارالمومنین آلبویه و صفویه بود و پیشتر از آن اختر آسمان دانایی در عهد باستان
آه چه شهری، چه مردانی، چه زنانی!
شهری که بلندبالا بود و بربلندا بود و بلندی اش شاهنشین بود و شاهاش امیرمومن بود و حتی تاتار و قاجار هم آن را چنین ویران نکرد که ما کردیم وقتی که خدایمان را به قتل میرساندیم و نمیدانستیم خدا کشتنی نیست و درختهای خونخواه پیامآور خداست.
شهری که ستارهای دانشفروز بود.
شهر صالحان و شهر احسان بود.
شهر حکیمان و ستودگان و چشمبراهان . شهری که امین، شهری که توکل داشت. کشتزار و ابریشم داشت، زاد و رود داشت، دانایی داشت، کیابیای کیایی داشت.
شهری رزاق، شهری سلام
دردا که اینک در خیابانهایش بیکاران جوان و جوانان بیکار رژه میروند و آه حسرتشان برمیخیزد در پی اتومبیلهای آخرین مدل رباخواران که در شیشهگران قیقاج میروند و سرمست پول بادآورده پدران نوکیسهشان سرمستی میکنند و نمیاندیشند به عقوبتی که بد عقوبتی است عقوبت خدای منتقم.
+++
بگذار بگویم از نامهای بزرگان شهر که اکنون از حافظهها خط زدهاند. آنان که ماه بودند و درختان بارآور بودند با شاخساران گشن دانایی
میخواهم نامهاشان را ردیف کنیم
تنها نامهاشان را
ولی در پی
چون صف درختان بن دار
شهری زهدان و باغستان
من از شهر درختان سبز سخن میگویم، این همان یوحناست، درخت باستانی، حواری مسیح
راوی پرداز به آسمان است، یوحناست این یوحنای دیلمی، و این یک درخت تناور و هرز دیلمی ست و اینجا باغستان “افرا” و “فیروز” و “فراء”ست و این درختان شهر، یحیی و مرتضی و فرزندان درخت گشن و پرسایه سار اطروش –ناصر کبیر- و این ریشه مهیار دیلمیست، زنده، سرزنده، محونشدنی
حالا شما هی سر ببرید درختان امروز را
حالا شما ای مردم فراموشکار سکوت کنید
نامها را از یاد ببرید
آیا به یاد نمیآورید کوشیار و سلار را
دو درخت ریشه کرده در جاودانگی
ای شهر تسلیم شده به دروغواران
که امام را از یاد بردهاند و
سران را سر بریدهاند
ای شهر بیرنگ و روی کنونی که در زرق و برق مبتذل هرجایی غرقات کردهاند
به یاد نمیآوری شکوه فناخسرو را و کیافریدون را که رنگینکمان آسمان تو بودند؟
البته باید و شاید
سر میزنیم به شیخزاهد هرازگاه
اما دریغا از خورکیا
که از یاده بردهایم شناسنامههای طولانی سبز درختان مانا را
اسیری لاهیجی و شیخ محمد لاهیجی و دیگر سروهای سرفراز را
یادی نمیکنیم از حاج حسین لاهیجی،
از انبوه درختان تناور
پیله فقیه، قطب الدین محمد و جلالالدین محمد
نه از ملاعبدالرزاق نه حکیم ابوالفتح لاهیجی
نه همام، نه نورالدین، نه حکیم حاذق لاهیجی
اینها اسمها نیست
اینها صف درختان است که آغاز تاریخ را به کنونمان پیوند میدهد:
که حکیم لطف الله یقینی کو؟ قاضی کو؟
و اینهمه درختهای آزاد
حکیم میرفغفور، شیخ محمدکاظم، ملاعلی کامی
آن ستارهی زهرهنواز
ساز همیشه سرسبز کو
ملاعبدالرزاق فیاض؟
و ردیف درختچههای او
کو میرزاحسن، کو عبدالرزاق بن ملامیر
درختان بنیاد کو؟
بنیاد درختان لاهیجان
کو شیخ محمدجعفر لاهیجی
کو قاضی عمادالدین لاهیجی
امیرمحمد مومن لاهیجی
کو شیخ ابراهیم لاهیجی
آیا جز خیابانی برای خرید و فروش
از حزین لاهیجی نشانی مانده
حزین که ریشههایش در لاهیجان بود
و شاخ و برگش از اصفهان تا دهلی تا بنارس
کو حاج باقر و ملامحمد سراب و نهالهایش کو؟
صدرالعلما مگر درخت نبود
ملا صفرعلی را چرا نمیگویی
عجیب درختانی بودند میرزا حبیبالله
شیخ محمد تنکابنی، سید عبدالکریم، شیخ عبدالله
میرزا هاشم، شیج شعبان دیوشلی
سید مرتضی، سید هاشم، شیخ محمد پهمدانی
سیداحمد کیسمی ، شیخ عبدالرسول، شیخ بهایی لاهیجی
آقا عبدالحسین وحید درختترین درختان آزاد کو؟
درختتر، دو چوب در یک سنگتر سید محمدتقی معصومی
آیا امام را به یاد دارید و آیههای عبودیت
شیخ حسن نخعی
شیخ علی اکبر الهیان
سیداحمد نجفی لاهیجی
شیخ محمد حسن غروی
آشیخ مهدی، آشیخ محمد مهدوی
امام رضوی
و یک سیاهه از سوگواری جاودانهی سبزها
که ادامه مییابد در لاهیجان بزرگ از تمام بیهپیش ادامه مییابد تا جوانههای اکنون ما.
من خواب حاج اسماعیل و حاج حسین میبینم همراه آقای بهجت و شیخ علی اکبر و آقا سیدعلی سبز در سبز و خواب پنج درخت میبینم و پنج درخت کهن که سر بریده شدند در خیابان قیام.
+++
و چه ستمکاریم اگر این نامها را بخوانیم
و بینامها را از یاد ببریم که سبزترین سبزها بودند
جنگلهای بریده شده، باغهای آباد سوخته چای
سبزتر از هر جنگل و جنگلی
آبی تر از دریا و دریاییها
صف درختان شهید ما
چگونه آن انبوه جوانههای بازگشته از جبهههای جنگ با شیطان
و درختان را از یاد ببریم
بی سر
بی سر و دست
بی دست و بی پا
سوراخ سوراخ
اما جوان
جوان
جوان
و همهی آنان که به تهمتی رانده شدند
مطرودان ودوزخی نام گرفتند
به حاشیهی گورستانهای سکوت تبعید شدند
دکتر مجتهدیها
م.راماها
محصصها
چگونه درختهای بریدهی مقدس را از یادببریم.
این پنج درخت آزاد
که پنج درخت نبودند
و پنج معصوم
و پنج خواهر ما بودند
عمههای فرزندان ما
(آن سان که آن صادق آل عبا (ع) فرمود)
و سایههایی بر سر ما بودند
که به قتل رسیدند
با دستان جهل و سرمایههای بیمایه و امضاهای خیانت
گناهشان چه بود جز آنکه سبز بودند، سبز، سبز، سبز
سبز وآزاد و تا ابدالآباد، تا حشر
بر مقطع گردن و بر مقتل شان نوشته شده بای ذنب قتلت.