صادق زیباکلام / حزب توده و ترامپ
یادداشت – صادق زیباکلام: پس از انتخاب دونالد ترامپ به رياستجمهوري آمريكا، برخي در ايران گفتند بهزودي چراغ به دست دنبال اوباما خواهيم گشت؛ اما برخي فعالان اصولگرا که همچنان اسير پندارهاي تئوريهاي توطئه و نظريههاي مارکسيستي حزب توده هستند، گفتند چه سخن ياوهاي! چراکه به گمان آنها، يا درستتر گفته باشيم به گمان روايت حزب توده، رؤسايجمهور اساسا در آمريكا کارهاي نيستند و قدرت واقعي در دست تراستها، کمپانيهاي بزرگ نفتي، رؤساي بانکها و شرکتهاي چندمليتي و کمپانيهاي بزرگ اسلحهسازي است که در بیشتر مواقع نیز به صهيونيستها تعلق دارند. از دیدگاه حزب توده، مردم در آمريكا فکر ميکنند که رؤساي جمهور را آنان انتخاب ميکنند؛ اما سران سرمايهداري، پشت درهاي بسته تصميم ميگيرند که ترامپ رئيسجمهور شود يا اوباما يا هيلاري کلينتون. نظام سرمايهداري و صاحبان قدرت به کمک رسانههاي عمومي که آنها نیز اکثرا از سوی صهيونيستها اداره ميشوند، مردم را پاي صندوقهاي رأي ميکشانند؛ درحاليکه نهتنها رئيسجمهور از قبل برگزيده شده، بلکه او اساسا قدرت چنداني نداشته و صرفا مجري خواستهها و منافع همان صاحبان پول و ثروت در آمريكاست. فکر ميکنم همه ما ايندست روايتها را حتي از بسياري از استادان و صاحبنظران دانشگاهي يا کارشناسان صداوسيما يا برخي تريبونها شنيدهايم. خلاصه آن هم همانگونه که گفتيم، آن است که رئيسجمهور در آمريكا (و اساسا ساير کشورهاي غربي) نقش چنداني نداشته و قدرت واقعي دست صاحبان سرمايه است. اين ادبيات، افکار و عقايد، در حقيقت محصولات فکري مارکسيسم بودند که از طریق حزب توده نزدیک به ٧٠ سال پيش وارد ايران شده و از آنجا که زمينههاي مساعدي براي باور کردن اين افکار در کشور وجود داشت، در نيم قرن گذشته رشد و توسعه پيدا کردند.
با وجود آنکه اين جهانبيني ساخته و پرداخته تفکر چپ بود؛ اما در ميان افرادي که اين طرز فکر را نداشتند، ازجمله شماري از انقلابيون مسلمان نیز براي خود جايي باز کرد و همانطور که امروز شاهد آن هستيم، براي برخي جريانات سياسي در ايران بهعنوان بخشي از جهانبيني درآمده است.
آمدن ترامپ با وجود همه هزينههايي که چه براي مردم ايالات متحده، چه براي مسائل زيستمحيطي (تصميم رئيسجمهور جديد آمريكا مبني بر خروج از کنوانسيون جهاني کاهش گازهاي گلخانهاي) و چه براي ايران خودمان در پي داشت، شايد دستکم باعث شود برخي از همميهنان ما با خود بينديشند که آيا بهراستي و با توجه به تفاوتهاي بارزي که ميان باراک اوباما، رئيسجمهور پيشين و ترامپ وجود دارد، همچنان ميتوان گفت رئيسجمهور در آمريكا کارهاي نيست؟ تفاوت بارز ميان اوباما و ترامپ بيانگر اين واقعيت است که رئيسجمهور در ساختار سياسي ايالات متحده نهتنها دکور نيست، بلکه از قدرت فراواني نیز برخوردار بوده و ميتواند چه در داخل کشور و چه در عرصه بينالمللي، تأثيرگذاريهاي مهمي از خود برجای گذارد. تفاوت مشهود ديگر ميان رؤساي جمهوري فعلي و گذشته آمريكا، نشان ميدهد اين باور که رئيسجمهور صرفا مجري دستورات کارتلهاي ثروتمند است و آنها هستند که سياستهاي کاخ سفيد را رقم ميزنند، سرابي بيش نيست. اگر اين نظريات درست بود، از آنجا که منافع صاحبان قدرت ثابت است، پس در عمل سياستهاي يک رئيسجمهور به نام اوباما و يکي ديگر به نام ترامپ هم نبايد خيلي با هم در تعارض و بعضا در تناقض قرار بگيرند؛ اما آيا در عالم واقعيت هم اينگونه است؟ فیالواقع کمتر جنبهاي از سياستها و تصميمات ترامپ را ميتوان سراغ گرفت که ادامه همان سياستهاي اوباما باشد. به همان اندازه که رژيم اسرائيل و سعوديها از اوباما ناراضي بودند، از ترامپ رضايت کامل دارند. رياض و تلآویو نه مخالفتشان با اوباما را پنهان ميكردند و نه شادي و خرسندي خود را از ترامپ امروز مخفي ميکنند. از جهاتي ديگر، اوباما سياست نزديکي با اروپا را دنبال ميکرد؛ اما ترامپ بهعکس اهميتي براي مناسبات ايالات متحده با اتحاديه اروپا قائل نيست. اوباما برجام را قراردادي برد – برد به نفع ايران، آمريكا و صلح و ثبات در منطقه پرتنش خاورميانه ميدانست؛ درحاليکه ترامپ بارها برجام را بدترين توافق براي کشور خود اما به سود ايران ميخواند. اوباما ميانه چندان صميمي و گرمي با پوتين نداشت؛ ترامپ اما با وجود محافظهکاربودنش، با روسها سري سوا دارد. اوباما به کنوانسيون پاريس درخصوص گازهاي گلخانهاي، متعهد شده بود و ترامپ، آمريكا را از آن پيمان حياتي براي محيط زيست جهان خارج کرده است. تفاوت ميان دو رئيسجمهور در عرصه داخلي حتي از خارجي هم بيشتر است. هرقدر که مواضع اوباما در قبال مسائل تبعيض نژادي، سياهپوستان، مسلمانان، خارجيها و مهاجران، دموکراتيک بود؛ ترامپ برعکس محافظهکاری با رگههايي آشکار از نژادپرستي و بغض و کينه عليه مسلمانان است. سياستهاي مالياتي اوباما تا حدود زيادي جانب اقشار و لايههاي کمدرآمد جامعه آمريكا را گرفته بود؛ درحاليکه ترامپ اصراري بر اعمال سياستهاي اقتصادي به نفع اقشار محرومتر جامعه آمريكا ندارد. اوباما در يک تصميم تاريخي براي نخستينبار در آمريكا، نوعي از بيمه همگاني را با کمک کنگره ايجاد کرد؛ اما ترامپ بهصراحت در حال کنارگذاشتن «اوباماکر» است. رئيسجمهور پيشين با فرهيختگان، اصحاب رسانه، نويسندگان و دانشگاهيان در آمريكا روابط گرم و صميمانهاي داشت و فرصتي را براي سخنراني در دانشگاهها از دست نميداد؛ درحاليکه ترامپ روابط بسيار سرد و خصمانهاي با اصحاب فکر و انديشه، بهويژه روزنامهنگاران و رسانهها دارد. چگونه ميتوان اين تفاوتها را ناديده انگاشت و همچنان بر طبل ميراث فکري حزب توده کوبيد و معتقد بود جمهوريخواهان و دموکراتها و باراک اوباماها و دونالد ترامپها، جملگي سروته يک کرباس هستند؟ البته از ديدگاه دشمني با آمريكا به هر قيمتي که در ميان برخي جريانات سياسي در ايران وجود دارد، اينها فرق چنداني با يکديگر ندارند. از ديد آنها، اينکه چه کسي فرمان کاخ سفيد در دستش باشد، تفاوتي نميکند و همه آنها دنبال تخاصم با ايران هستند؛ اما واقعيت آن است که اگر عينک بدبيني را کنار بگذارند، تفاوت بارز و عميقي ميان جريانات سياسي و رؤساي جمهوري مختلف برخاسته از اين جريانات سياسي، در عالم واقعيت وجود دارد.