آخرین خبرها

گفت‌وگو با مارکوپولوی فوتبال ایران که 45 روز در پارک خوابید

گفت‌وگو با مارکوپولوی فوتبال ایران که 45 روز در پارک خوابید

میثم بائو: در زندگی‌ام اصولی دارم كه اجازه نداد در این فوتبال دوام بیاورم

میثم بهرامی: میثم بائو یکی از بازیکنان با استعداد فوتبال ایران بود که هم در استقلال بازی کرد و هم در پرسپولیس. در فوتبال ایران به او لقب مارکوپولو را داده اند. او در دوران حرفه ای فوتبالش 11 باشگاه عوض کرد و سر انجام در سال 94 در نساجی از فوتبال خداحافظی کرد. او در زمان امیر قلعه نویی به استقلال رفت و حتی در دربی هم به صورت فیکس بازی کرد و لقب پدیده استقلال را از آن خود کرد. او مهمان کافه خبر بود و به سوالات ما پاسخ داد که در ادامه می خوانید:

تو یکی از بازیکنان تکنیکی زمان خودت بودی. شما نسل طلایی شموشک را تشکیل داده بودید و آن را به لیگ برتر آوردید.

من در زمان نونهالی استعداد خاصی داشتم. مثل الان که فیلم های مسی یا کریس رونالدو را نشان می دهند و در بچگی 4 نفر را دریبل می کرد. در آن سن کاملا یادم است که یک استعداد خدادای داشتم درحالی که نه کسی به من فوتبال را یاد داده بود و نه پدرم فوتبالیست بود. اصلا از کودکی در محل اسم مرا میثم دریبل زن گذاشته بودند و هیچکس فامیلی مرا صدا نمی زد. به طوری که مثلا یک محل بالاتر می گفتند امروز با کی بازی دارید؟ می گفتند با میثم دریبل زن اینها بازی داریم. یعنی ستاره ای در همان منطقه جاده نظامی خودمان بودم که یکی از محله های ورزش خیز است. این روند ادامه داشت و هر سال برایم یک اسم در محل می گذاشتند. مثلا یک سال به من اگو اگو و سال بعد مارادونا یا رومانیو می گفتند. هر سال که ستاره ای به فوتبال معرفی می شد نام او را بر من می گذاشتند. حتی در کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی که بودم در مسابقات رسمی بزرگسالان بازی می کردم. از این طرف درسم هم خیلی خوب بود از لحاظ خانوادگی مشکل مالی نداشتیم اما پدرم هم دست و دل باز نبود و چون قدیمی بود بیشتر سعی می کرد پول جمع کند تا اینکه خرج کند. خیلی ها می گویند هنوز چقدر مو داری! به خاطر اینکه پدرم پول اصلاح 10 تومان بود و تاس کردن 5 تومان ترجیح می داد که من تاس باشم! به طوری که تا سوم راهنمایی از خدا گله می کردم که چقدر مرا زشت آفریدی! چون اصلا عکسی ندارم که در زمان دبستان و راهنمایی خودم مو داشته باشم.

با این اوصاف چطور وارد فوتبال شدی؟

اوایل از فاز فوتبال بیرون آمدم و وارد فاز درس شدم. استعدادی در زمینه قرآن و مداحی داشتم حتی به عنوان قاری برتر استان دو سال پشت سر هم انتخاب شدم. تقریبا سه سال بود که فوتبال را کاملا کنار گذاشته بودم و فقط گاهی در مدارس بازی می کردم. تا زمانی که به آموزشگاه آمدم و حدود 20 کیلو اضافه وزن داشتم اما با این حال انتخاب شدم و قهرمان مازندران شدم. از آنجا بود که تلنگری به من وارد شد که با 20 کیلو اضافه وزن اینطوری فوتبال بازی می کنم و تصمیم گرفتم که وزنم را پایین بیاورم. البته آن زمان اصلا در فوتبال پول نبود و تنها عشق بود و جمعه به جمعه در محل بازی می کردیم. قبل از آن پدرم به غیر از حجره و مغازه هایی که در شهر داشت، سردخانه ای هم داشت که به من گفت مدیریت آنجا را برعهده بگیرم. چون مرا هم امین و هم باهوش می دید ضمن اینکه سرزبان هم داشتم و از طرفی به خاطر اینکه قاری قرآن هم بودم دستم کج نبود. حتی پیشنهاد حقوق 500 هزار تومانی به من داد ضمن اینکه در 12 سالگی در محل رانندگی هم می کردم و برایم یک پراید هاچ بک که شاید ارزش بنز الان را داشته باشد می خرید و قول شراکت بعد از سه، چهار سال به شرط ارائه کار خوب هم داد. از او یکماه وقت خواستم و با دو، سه نفر هم مشورت کردم. چون یکسال زحمت کشیده بودم، دویده بودم و توانسته بودم 20 کیلو وزن کم کنم. دست آخر به این نتیجه رسیدم که اگر نزد پدرم بمانم نهایتا یک حاج حسن منطقه جاده نظامی می شوم که گوشه ای از شهر هم مرا می شناسند اما با فوتبال می توانستم حتی در دنیا هم مطرح شوم.


به خواسته پدرت تن ندادی!

دقیقا. یا علی گفتم و فکرکردم که این ریسک است و انجام می دهم. به پدرم گفتم که نمی آیم! گفت به درک برو گورت را هم گم کن. مرا بیرون انداخت به طوری که یکماه آخری که در خانه اش بودم و غذا می خوردم منت سرم می گذاشت و می گفت کوفت را بخوری، تنبل. کار نمی کنی و دائم می خوری! اما نمی دانست که تمرینات فوتبالیستها سنگین است و هفته ای 15 کیلومتر راه می رود به اندازه کارگری که بیل می زند فشار تمرین چه بسا بیشتر هم دارد. از حرفهایش خسته شده بودم و مادرم به من هفت هزار تومان پول داد و با آقای ایرج نصیری و دو تا از بازیکنان قائمشهری به نام محمد کامل به تست جوانان استقلال آمدیم که توسط مهران کاظمی انجام می شد. به دفتر مهران کاظمی آمدیم که معرف ما به جوانان استقلال بود. مربی ما هم آقای علی دوستی بود با آقای کولیوند و مهدی حیدری. با توجه به اینکه تا آن موقع از استان بیرون نیامده بودم احساس گرما می کردم. مجتبی جباری و خسرو حیدری و ارشاد یاورزاده هم در جوانان بودند. تست دادم و دو، سه نفری را دریبل کردم. سریع مرا بیرون آورد و اسم و سنم را پرسید. گفتم 15 ساله هستم. مدارکم را خواست. آن موقع بهرام امیری سرپرست بود و از من پرسید که جایی برای ماندن دارم یا نه؟ گفتم جایی ندارم اما سه، چهار روز می توانم سرکنم. گفت که خیالت راحت باشد ما همین جا در نازی آباد برایت خانه می گیریم یا در خود مرغوب کار جایی را درست می کنی که تو بمانی.

در تست استقلال قبول شدی؟

علی دوستی هم گفت که پسره را از دست ندهید البته بعد از آن دست مهدی حیدری و کولیوند افتاد. روزها می گذشت و من فقط در حالی که هزار تومان داشتم در تهران بدون فامیل و آشنا سر می کردم. آن زمان نه اینستاگرام بود و نه تلفن. از نازی آباد یک بی آر تی می گرفتم و به میدان ولیعصر می آمدم و از آنجا پیاده به پارک لاله می رفتم. در پارک تا ساعت 10 می خوابیدم و حدود یکماه و نیم دربه دری کشیدم. چهار، پنج روز یواشکی به خوابگاه بچه محل مان می رفتم که ساعت یک شب مرا راه می داد و ساعت 5 باید می رفتم. حتی پول نداشتم غذا بخورم. پدرم دیکتاتوری است که فقط پول و قدرت را می شناسد و به قول ما شهین و مهین برایش فرقی ندارد. بچه ای که کار کند را دوست دارد و بچه ای که کار نکند حتی اگر علی دایی هم باشی احترامی برایت قائل نیست. موقعی که گیر می افتد، می گوید که من پدر میثم بائو هستم. یکماه و نیم بعد یک بازی دوستانه بود. بعد از بازی بغض کرده بودم در حالی که مدارکم را نمی دادم و می ترسیدند که جای دیگری بروم. بالاخره 4 سال بعد با 220 میلیون با عصا و رباط پاره مرا به استقلال آوردند. بعد از بازی گریه کردم و شناسنامه ام را خواستم. جعفر بالا بود و بازی مرا دیده بود. به من گفت که برای چی گریه می کنی؟ کجایی هستی؟ گفتم قائمشهری هستم و خوابگاه ندارم. گفت فردا بیا عبدل آباد تمرین. شناسنامه ام را گرفتم و به آنجا رفتم. مرا به یک چلوکبابی برد و بعد از یکماه و نیم چلوکباب خوردم درحالی که دوش هم نگرفته بودم. فکر کنید در تابستان تهران هر روز تمرین کنید ولی دوش نگیرید! به خوابگاه اتکاء رفتم و دیدم 5 تا سرباز فراری 5 ساله، چشم ها همه درآمده درحالی که فارسی بلد نبودند حرف بزنند و کوه و کمره ای بودند. خدا را شکر هم قد و هیکلم خوب بود و هم باهوش بودم و خوبی و بدی را تشخیص می دادم. خدا شاهده از ترس اینها بالای پشت بام می خوابیدم. خدا پدر جعفر را بیامرزه و عروسی پسرش ماشین بنزم را یک هفته به امانت دستش دادم. آدمی هستم که در گذشته اگر یک لیوان آب به من کسی داده باشد یادم می ماند. همان سال بازی کردم و تجربه کسب کردم.

*پس 45 روز در پارک خوابیدی و بعد به اتکاء رفتی.
دقیقا با 15 سال سن رفتم آنجا و بازی کردم و تجربه کسب کردم. نیم فصل اول از لحاظ روحی و بدنی داغون شده بودم. آن سال بازی کردم و 80 هزار تومان قرارداد بستم. سهمیه ناهار داشتم ولی با این حال 80 تومان را آخر فصل به من دادند و موقعی که بازی می کردم هیچ پولی نداشتم. هفته ای 5 تا 7 هزار تومان مادرم به حسابم می ریخت چون سهمیه صبحانه شام نداشتم. بعضا شب ها با کیک و نوشابه سر میکردم. پدرم یکسال تمام نمی دانست که کجا می خوابم و چی می خورم حتی یکبار هم با من تلفنی صحبت نکرد. بواسطه سختی هایی که کشیدم پنج سال جلو افتادم به لحاظ عقلی فوتبالی. دوم دبیرستان بودم که به آموزشگاه رفتم. آن موقع کمالوند سرمربی جوانان پاس بود. هادی شکوری هم در پاس بود. سوم ایران شدیم که غلامرضا رضایی در شیراز بازی می کرند. غلام پیروانی به آنجا آمده بود که بازی ما را ببیند. بعد از بازی مرا صدا کرد و گفت که می توانی به تیم ما بیایی؟ گفتم اصلا دیگر شهرستان نمی آیم و سنم کم است. غلا پیروانی یا همان شاغلام به من گفت که قدر خودت را بدان فوتبالیست بزرگی می شوی. فنی ترین بازیکن شدم. برای تست جوانان به نوشهر رفتم درحالی که پدرم به من بی اعتنا نبود. روز اول با یونس گرایلی به تست رفتیم ولی گفتند که باید به جوانان بروم و بعد به امیدها و بعد بزرگسال بروم. یونس توضیح داد که من با بقیه فرق می کنم تا بالاخره مرا صدا کرد. اما من اصلا بازی شان را نگاه نمی کردم و به خودم مطمئن بودم که بازی خوبی دارم. قد و هیکل مرا دید و گفت پسر شانزده ساله هستی؟ گفتم بله. گفت برو لخت شو و به زمین برو. همان اول سورته چی که مرا راه نمی داد می گفت که توپ را به من بدهند. همان موقع سوت زدند و گفتند برو حسن چالوسی. ماهی سفید و زیتون آوردند با 250 هزار تومان و خوابگاه و غذا! گفتم فقط اجازه دهید بروم از پدر و مادرم اجازه بگیرم اما قبول نمی کردند و می گفتند که باید امضا کنی. امضا کردم و همانجا مهندس حسینی که سرپرست بود چکی به مبلغ 150 هزار تومان به عنوان پیش پرداخت داد. یکسال و نیم دیگر باز می توانستم در جوانان باشم. انقدر خوب تمرین می کردم 6 صبح ساحل می رفتم؛ ظهر وزنه می زنم و عصر هم تمرین می کردم که مرا نوک گذاشتند. سورتمه چی باوری داشت و می گفت جوان باید بیاید و تجربه کسب کند و در سن 20 سالگی بیاید و بازی کند. آن موقع لیگ یک مدعی بودیم. مهندس هنوز مرا ندیده بود و انگلیس بود. هفته پانزدهم بود و مهندس درویش آمد و بازی فینال شموشک و گیلان که هر سال در مازندران قهرمان می شد. در امیدها فوتبالیست های زیادی بازی می کردند. آن روز 3-هیچ فینال بردیم. من هم شوت هایم خوب بود! قبل از اینکه رباط پاره کنم شوت زن بودم. برای اولین بار بود که شموشک در استان قهرمان شده بود. مهندس درویش به درختکن آمد. خدا رحمتش کند. گفت تو هستی که انقدر تعریف می کنند؟ فکرش این بود که اگر جوان بازی کند دیگر ارضاء می شود. فکرش هیتلری بود، آمد و بازی مرا دید و مرا در بزرگها بازی دادند. اما به من حسادت می کردند و با من رابطه خوبی نداشتند از طرفی چون پدرم پولدار بود جواب همه را می دادم البته بی احترامی نمی کردم چون از مکتب قرآن بالا آمده بودم اما از اینها بودم که اصلا زیر بار حرف زور نمی رفتم و باید جواب می دادم وگرنه تا صبح خوابم نمی برد. یک روز حسین فرکی آمد که بازیکن ملی پوش انتخاب کند. راننده باشگاه ما او را آورده بود. نوشهری ها اسم مرا ندادند و او آمده بود که زیر 23 سال انتخاب کند. اینها اسم مصطفی مهدی زاده و مجید ایوبی و رحمان احمدی را دادند که سن شان به تیم ملی می خورد. حسین فکری بازی ما با نساجی را دید و من بهترین بازیکن زمین شدم. به راننده گفته بود که صورت این پسره فوروارده خیلی جوان هست چند ساله است؟ اسم مرا برای تیم ملی داد. به اردو رفتیم و بعد یک مرحله خط زدند. دو یا سه تا سهمیه جوانان باید با خودشان می بردند. جای من مهرزاد معدنچی و سیاوش اکبرپور را سهمیه ای بردند. از آنجا مرا نزد حمید درخشان به جوانان فرستادند. همان موقع آنها عازم سوریه بودند که اگر سوریه را می بردند به مرحله بعد می رفتند. از آنجا امدم و سال بعد اکبر میثاقیان به شموشک امد و با 5 اختلاف صعود کردیم. گل صعود را هم خودم زدم. بازی با رشت بود که دقیقا آخر در آن زمین خشک نوشهر دریبل زدم. یکی از بهترین گل های من بود و به یادماندنی که هنوز که هنوز است هواداران شموشک به یاد دارند. بهترین گلم این بود و در دربی بهترین بازیکن شدم اما گل نزدم. در نظرسنجی عادل فردوسی پور بهترین بازیکن دربی شدم. سال سوم که به لیگ برتر آمدم با شموشک دو سال سنم به امیدها می خورد. تیم کامل دست من و مصطفی مهدیزاده بود که اگر سرحال بودیم تیم می برد.

*از مصطفی مهدیزاده خبر داری؟
به خاطر مصدومیت فوتبال را کنار گذاشته اما واقعا حیف شد چون یکی از فوتبالیست های مطرح بود ولی متاسفانه رفیق بازی او را عقب انداخت.

*یادم است که یکبار چند نفر را دریبل زد و اکبر میثاقیان وارد زمین شد و او را زد!
ما دو نفره یونس را نوک گذاشته بودیم. یونس استپ می کرد برای من و مصطفی، ما هم قدرت پا به توپ داشتیم و اکثر گل های سه امتیازی را ما به ثمر رساندیم.

*یونس گرایلی الان چکار می کند؟

سرمربی امیدهای نساجی است. یک مدت هم سرمربی نساجی بود و تیم را سوم تحویل داد.

*الان وضعیت شموشک چگونه است؟
شموشک دیگر آن شموشک نیست. رضایتنامه مرا مهندس حسینی برای پاس صادرکرد و من گفتم که می خواهم به استقلال بیایم. 5 ماه خرج مرا آقای کامران منزوی داده و من باید تعیین کنم کجا بروم. حسینی را دعوا کرد که رضاینامه مرا صادر کند. مرد بود، پول می داد. 400 تا شاگرد مدرسه فوتبال داشت که همه مخارجشان رایگان بود؛ تغذیه، اتوبوس، زمین مجانی بود و از همانها به نوجوانان، امیدها و بزرگسال می آورد. محسن بنگر، کیانوش، مجید ایوبی، رحمان احمدی و مصطفی احمدزاده از مدرسه فوتبالش شروع کردند تا بزرگسالانش. تا موقعی که زنده بود یک شاکی مالی و معنوی نداشت.

*متولد چه سالی هستی؟
62.

*الان هم سن و سالهایت دارند بازی می کنند!
من می توانستم بازی کنم. من در زندگی ام یک اصولی را پیش خودم داشتم که به خاطر همین هم 10 تا تیم عوض کردم. همین اصول اجازه نداد در این فوتبال دوام بیاورم. بازیکنی بود که من پشت امیر قلعه نویی درآمدم. بازیکنی بود که به من زنگ زد و گفت برای چی پشت امیر درمی آیی؟ گفتم حرف دهانت را بفهم. ایمان موسوی به خاطر ضعفش پولی داده بود که مثلا شراکت کند. منصور به من زنگ زد و گفت داداش من 50 تومان پول گرفتم و قرار بود که با هم شراکت کنیم. من یک ماه 5 تومان دادم و ماه بعد ندادم و الان ندارم که بدهم. او هم برگه را گرفته و گفته اگر مرا فیکس بازی ندهید این برگه را در اختیار رسانه ها می گذارم که تو از من پول زور گرفته ای نه پول شراکت. من رفتم و گفتم ایمان! این چه کاریه؟ مثل مرد بازی کن، تو ورزشکار هستی. اما شاکی بود که او را بیرون گذاشته اند.

چه کسی به او خط می داد؟

یکی از بازیکنان تیم که ملی پوش بود هم به او قول می داد تا امیر را خراب کند. اگر من با منصور عظیمی رفیق بودم 39 درصد پول می گرفتم و 310 میلیون تومان طلبم میماند؟ من جزو بهترین بازیکنان امیر بودم، مصدوم شدم و بعد از مصدومیتم که آمدم مرا بازی نداد. طرف 6 صبح به من زنگ زد و گفت که چرا دخالت می کنی؟! گفتم به تو چه مربوطه؟ تو چکاره فوتبالی؟ دنبال چه می گردی و چند سال است که داری فوتبال بازی میکنی؟ در حق تو که امیر قلعه نویی لطف کرده تو دیگر چه می گویی؟ گفت سال دیگر می خواهی اینجا بمانی؟ گفتم معلوم می شود تو می مانی یا من می مانم. فصل تمام شد و مجتبی به سپاهان رفت، زندی رفت، امیر هافبک نداشت. صبح چهارشنبه مصاحبه کردم که «خداحافظ هواداران استقلال» صبح پنجشنبه محمد نوری فر زنگ زد و گفت که امیرخان گفته نروی و صبر کنی تا از اوکراین برگردد. درحالی که داشتم به هتل المپیک می رفتم تا ناهار را میهمان مدیرعامل تراکتور باشم. گفت داداش! امیر به من زنگ زده و گفته که نگذار میثم برود ولی نگو که من به تو زنگ زدم. گفت که سعی می کند پول پارسال را به من بدهد. گفت که دست نگه دارد تا من شنبه بیایم. من گفتم محمد جان کارگری که یکسال کار کند و زحمت بکشد ولی یک سوم حق و حقوق هم نگیرد ولی دوباره قرارداد امضا کند ناشی از ضعف و بی شخصیتی و بی غیرتی اش نیست؟ گفت داداش حق داری. هر جور صلاح می دانی. گفتم از امیرخان تشکر کن، رفتم و با تراکتور قرارداد بستم. یک روز با پرسپولیس بازی داشتیم و به کمپ استقلال آمدیم. امیر قلعه نویی تمرین داشت ولی من از او خداحافظی نکرده بودم و به خاطر معرفتش پیش او رفتم تا حلالیت بطلبم. به من گفت که هافبک ندارم همین الان هم برگرد. گفتم من 380 میلیون یکجا گرفتم ولی به خاطر پول نرفتم. آقای فتح الله زاده به یک بازیکن 90 درصد داده ولی به من 35 درصد این بدترین فحش به من بوده. من در این مکتب و خانواده خودم اینطوری بزرگ نشدم. گفت حق داری و ان شاءالله موفق باشی. حالا امیر گفته که من را نمیخواهد. امیرقلعه نویی بعد از اینکه دعوایشان شد گفت تاج و کفاشیان به من زنگ زدند که به خاطر ما آن بازیکن را نگه دار و من او را نگه داشتم حالا دنبال طومار جمع کردن است. خدا شاهد است در بازی رودرروی تراکتور استقلال من و او آن روز همدیگر را در بازی زدیم و هر کدام یک کارت زرد گرفتیم. آخر بازی گفتم دیدی تو ماندی و من آمدم اینجا. گفت حالا گذشته ها را فراموش کن.

چه شد که به پرسپولیس رفتی؟

من به ابومسلم رفته بودم و در آن فصل 11 گل زدم. 11 گل برای هافبک آمار فوق العاده ای است و کرانچار آن فصل سرمربی پرسپولیس شده بود و منم به پرسپولیس رفتم. پس از آن اقای دایی آمد و دو سالی در پرسپولیس بازی کردم.

تو خودت را استقلالی می دانی یا پرسپولیسی؟

در فوتبال حرفه ای این صحبت ها وجود ندارد. بازیکن باید پیشرفتش هرکاری کند. من از آن بازیکنانی نبودم که 4 یا 6 نشان دهم. من فقط به دنبال فوتبال بازی کردن بودم و خدا را شکر توانستم از خودم نامی نیک به جای بذارم.

دوباره هم به استقلال بازگشتی

سال 91 امیر قلعه نویی به استقلال آمد و مرا خواست و من هم رفتم و خدا را شکر آن سال قهرمان شدیم.

256 43

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا