حدادیان: دستنویسهایمان را جز ما، لیسانسهها هم نمیفهمند
حدادیان: دستنویسهایمان را جز ما، لیسانسهها هم نمیفهمند
سنت فاروجیها؛ باز کردن سیم دوتار در محرم تا مبادا مگسی رویش بنشیند و در این ماه صدایی دهد
نرگس کیانی: فاروج یکی از شهرستانهای خراسان شمالی است که جمعیتش را فارسها، ترکها و کردهای کرمانج تشکیل میدهند. در فرهنگ موسیقایی شمال خراسان مهمترین ساز، دوتار است و یکی از پیشکسوتان دوتارنوازیاش حبیب اله حدادیان فاروجی متولد 1331 است که اکنون در شهر فاروج مینشیند.
حدادیان که هر آنچه از دوتارنوازی و بخشیگری میداند به فرزندش مظاهر هم آموخته است در مورد این که زندگی روزانه یک بخشی پیشکسوت مثل او از چه راهی میگذرد گفت: «من دارای دو شغل هستم. یکی جوشکاری و آهنگری و دیگری دوتارنوازی که از بدو تولد در خانوادههای ما بوده. اگر کسان دیگر به جایی میروند تا دوتار یاد بگیرند، ما از لحظهای که در رحم مادر هستیم صدای دوتار در گوشمان و وقتی در آغوشش شیر میخوریم نوایش در مغزمان است. وقتی فهمیده میشویم و به شش، هفت سالگی میرسیم شروع میکنیم به زدن. چرا؟! چون در خانه دوتار متولد شدهایم.»
حدادیان با اشاره به این که به قول خودش اساسا «آدم شلوغی» است و نمیتواند فقط به انجام یک کار قانع باشد ادامه داد: «من آدم شلوغیام (به شوخی) و نمیتوانم یک جا بنشینم، میگویند بنشین، من بلند میشوم! به خاطر همین به این که فقط آهنگری کنم و دوتار بزنم قانع نمیشوم. چوب میگیرم دستم و دوتار میسازم. (به سازی که همراهش است اشاره میکند) همین دوتاری که میبینید ساخت خودم است. پردههایش، صدفکاریاش و گوشیاش همهاش کار خودم است و با ابزار قدیمی هم میسازم. نه دِلِر دارم و نه چیز کمکی دیگر. وقتی مینشینم و با سازی که خودم ساختهام میزنم انگار میکنم 10 سال جوان شدهام.»
او که جز مظاهر 9 پسر دیگر هم دارد در مورد آموزش آنچه میداند به فرزندانش گفت: «من 10 پسر دارم. هفت یا هشت نفر از بچههای خودم دوتار میزنند. پسر کوچکی دارم به اسم طه، از مدرسه که برمیگردد دوتار را برمیدارد و شروع میکند به زدن. از بومیهای محل و مکان خودمان هم به خیلیها دوتار فروختهام، شاید بالای 500 تا، شاید هم بیشتر، حسابش را ندارم، از 1369 دوتار ساختهام و فروختهام. در مغازه بیکار که میشوم مینشینم زیر درخت و چوبی دستم میگیرم و شروع میکنم به ساختن. (با خنده) میگویم که شلوغم. دوتار هم که نسازم با درختها و گلهای حیاط سرم را گرم میکنم. اسمش را هم گذاشتهام بهشت کوچک من.»
یکی از مواردی که در میان بیشتر پیشکسوتان موسیقی نواحی مشترک است دسترسیشان به نسخ خطی اشعار و منظومههایی است که هیچ مسئولی برای سروسامان دادن به آن، به سراغشان نمیرود. حدادیان هم در این مورد تصریح کرد: «من دارای کتابهایی هستم که دوست ندارم مثال خانه سرپوشیده بماند. دوست دارم بیایند به اینها رسیدگی کنند. کتابهایی که یک دیپلمه هم نمیتواند خطشان را بخواند ولی من با این که سواد ندارم میتوانم. خطی که من میتوانم بخوانم، لیسانسه نمیتواند بخواند چون خدادادی است. چرا نباید به من بگویند دوتارسازی را بده به مظاهر، خودت بیا این خطهایی را که خوانده نمیشود برای ما به زبان فعلی بخوان تا ما روی کاغذ بیاوریم، چاپ کنیم و بیرون بدهیم. من اگر قرار باشد مشغول این کتابها شوم، باید طوری باشد که دلمشغولی خانه و زندگیام را نداشته باشم که الان چه میخورند و چه میکنند. من از خودم بگویم، کسان دیگر را قاطی نکنیم، شاید کسی هکتارها زمین داشته باشد اما بعضیهامان نداریم و اگر بخواهند از آن کار جدایمان کنند باید از این طرف تامین شویم. هر چند ما از درخت یاد گرفتهایم که وقتی نداریم هم سرمان را بالا بگیریم.»
او که همان قدر که سازش برایش اهمیت دارد به شعایر دینی هم اهمیت میدهد تاکید کرد: «من هر سال اول ماه محرم سیمهای دوتارم را باز میکنم، میگذارمش کنار و به سراغ مداحی میروم. با همین بیسوادیام روضههایی میخوانم بسیار متین. نه فقط خودم که همه خانوادهمان این طوریم. سنتمان این است که یک هفته قبل از محرم، سیمهای دوتار را باز میکنیم. مثلی داریم که میگوییم اگر سیمها سر جایشان باشد ممکن است مگسی رویش بنشیند و در محرم صدا کند.»
این بخشی پیشکسوت در مورد این که آیا هنوز در مراسم و عروسیها به سراغ بخشیها میروند یا نه هم توضیح داد: «الان متاسفانه در عروسیها سراغ بلندگوها و ارگها میروند. آن جماعتی هم که میرود عروسی چیزی از آنچه شنیده یادش نمیماند جز غذایی که خورده. ولی آن موقع که بخشی میرفت، مردم جدا از این که غذایی خورده بودند، داستانی هم از زبان بخشی شنیده بودند و نکاتی از او یاد گرفته بودند.»
او در پایان در مورد این که آیا هیچ وقت مسئولی به سراغش رفته تا آنچه او میخواند را در قالب آلبوم ثبت و ضبط کند گفت: «اگر چیزی بوده که در مجلسی اداری خواندهایم ضبط شده و دست مردم هست اما خودم شخصا دنبال ضبطش نرفتهام. باید وقتی صرف کنم که آن کاست را پر شود، یعنی هم از کارم بزنم، هم هزینهای کنم که نمیتوانم.»
58242