نصیحتی که دلار و طلا بیاثر میکند// علی بهرامفر
وقتی میپرسند: چرا خودت نمیروی؟
یادداشت اختصاصی تدبیرشرق– علی بهرامفر//
بارها پیش آمده که کسی از من بپرسد: «بهنظرت برم یا بمونم؟»
و گاهی هم رو به خودم: «شما چرا نمیرید؟»
سؤالی ساده، اما پاسخش مثل راه رفتن روی طناب باریک است. از ته دل میخواهم بگویم: «بمان، این خاک هنوز ارزش جنگیدن دارد.» اما همین که نگاه میکنم به روزمرگیهای زندگی، به جهشهای ناگهانی دلار که یکدفعه بالای صد میرود یا طلایی که میپرد روی ده میلیون، حرفم در همان لحظه بیوزن میشود. و وقتی از خودم میپرسند چرا نمیروی، توضیحدادن حتی سختتر است؛ گویی باید از دل چیزی دفاع کنم که خودش هر روز زیر فشار ترک برمیدارد.
من سالهاست مدرس زبان و آزمونهای بینالمللی هستم. خیلیها به کلاس میآیند با رؤیای خروج، یکی به دنبال ویزای دانشجویی، دیگری به امید کاری تازه. طبیعی است؛ در جهانی که ثباتش را با قیمت ارز میسنجیم، یاد گرفتن زبان برای خیلیها یعنی بلیت رفتن. و اینجاست که تناقض من شکل میگیرد: در دل میخواهم امید بدهم به ماندن، اما در عمل، هر خبر اقتصادی تازه نصیحت مرا رنگ میبرد.
گاهی فکر میکنم وطندوستی امروز یعنی همین کشمکش خاموش. اینکه هم بخواهی ریشهها را نگه داری، هم واقعیت را انکار نکنی. و واقعیت این است: وقتی زندگی با هر نوسان قیمت به لرزه میافتد، هیچ نصیحتی به تنهایی توان نگه داشتن کسی را ندارد.
شاید روزی برسد که نصیحت از سر عشق به وطن، سنگینتر از قیمت دلار و طلا باشد. اما امروز، این دو شاخص سادهتر و بیرحمتر از هر استدلالی سرنوشت بسیاری را رقم میزنند.