روایت یک معلم زبان از مهاجرت
به گزارش تدبیرشرق، به قلم علی بهرام فر؛ بیش از ده سال است که زبان تدریس میکنم. اگر در این مدت چیزی یاد گرفته باشم، این است: در ایران زبان انگلیسی دیگر فقط یک مهارت آموزشی نیست؛ کلید خروج است. هر زبانآموزی که وارد کلاس میشود، در ذهنش بلیت پروازی دارد. بعضی با مقصد روشن، بعضی فقط با رؤیای دور شدن.
زبانآموزان مهاجر آینده را میتوان به چند دسته تقسیم کرد. گروه اول کسانیاند که هدف مشخص و روشن دارند: ادامه تحصیل، گرفتن پذیرش دانشگاه یا شروع یک مسیر شغلی در کشوری دیگر. آنها معمولاً از همان ابتدا میدانند چرا میروند و چه برنامهای دارند. در مقابل، گروه دوم کسانیاند که صرفاً با این تصور پیش میآیند که «هر جایی بهتر از ایران است». این دسته، گاهی حتی نمیدانند مقصدشان کجاست، یا هیچ اطلاعی از قوانین مهاجرت و شرایط زندگی در کشور مورد نظر ندارند. گروه سوم کسانی هستند که در شرایط اضطراری به فکر پناهندگی میافتند و بیشتر از سر ناچاری، نه انتخاب آگاهانه، قصد رفتن دارند. و در نهایت، گروهی هم مهاجرت را بیشتر بهعنوان یک «نماد اجتماعی» میبینند؛ برایشان رفتن به خارج، نشانهی طبقه یا شأن فرهنگی بالاتر است تا یک تصمیم واقعی برای زندگی.
آسیبها در همینجاست. گروه هدفمند هم با چالشهای جدی روبهرو میشود: فشار مالی، سختی غربت و گاهی بیارتباط شدن با جامعه داخل. اما بیشترین آسیب نصیب خیالپردازانی میشود که مهاجرت را پایان مشکلات میدانند. آنها وقتی با واقعیتهای سخت زندگی در غربت مثل تنهایی، تبعیض یا کارهای غیرمرتبط روبهرو میشوند، خیلی زود دچار سرخوردگی میشوند. پناهجویان هم زیر بار فشار روانی مضاعفاند، چون هم باید با بحرانهای قانونی و امنیتی دستوپنجه نرم کنند، هم با بار سنگین زندگی در وضعیت نامعلوم. و دستهای که مهاجرت را «مد اجتماعی» میبینند، اغلب زودتر از همه درگیر دلزدگی میشوند، چون تصویر رویاییشان خیلی سریع فرو میریزد.
از خلال این سالها برای من روشن شده که در ایران مهاجرت بیش از آنکه یک انتخاب آگاهانه باشد، به «ارزش اجتماعی» بدل شده است. گاهی زبانآموزانی را دیدهام که حتی یک روز در مورد آینده شغلی یا فرهنگی خود در کشور مقصد فکر نکردهاند، اما برایشان مهم است که بگویند «من میروم». این نگاه، نهتنها به خود فرد آسیب میزند، بلکه باعث میشود جامعه هم بخش بزرگی از سرمایه انسانیاش را در چرخهای ناکارآمد از دست بدهد.
مشکل دیگر، تصویر غیرواقعیای است که از مهاجرت ساخته میشود. در فضای عمومی و شبکههای اجتماعی بیشتر داستانهای موفقیت بازگو میشوند و کسی کمتر از سختیها و شکستها حرف میزند. در نتیجه، نسل جوان با تصویری اغلب رمانتیک از «خارج» به سراغ مهاجرت میرود. در حالی که من بارها دیدهام موفقترین مهاجران همان کسانی بودند که قبل از رفتن، واقعبینانه برنامهریزی کرده بودند و میدانستند قرار است در چه مسیری قدم بگذارند.
مهاجرت میتواند فرصت بزرگی باشد، اما فقط زمانی که با شناخت و آمادگی همراه شود. زبان یاد گرفتن شرط لازم است، اما کافی نیست. به همان اندازه که باید گرامر و لغت را تمرین کرد، لازم است ذهن را هم برای مواجهه با واقعیتهای مهاجرت آماده کرد. شاید ما بیش از هر چیز به «آموزش مهاجرت» نیاز داریم؛ آموزشی که فراتر از کلاس زبان، به آدمها کمک کند تصویر دقیقتری از آیندهای که انتخاب میکنند داشته باشند.