یادداشت اختصاصی تدبیرشرق– سردبیر// یکباره آتش برخاست و شعله، چنان نشانهای سرکش، از دل سکوت بیرون جهید. چگور سرنوشت، زخمهای زد، اما ما نه گوش شنوا داشتیم و نه دل پرسشگر. در ازدحام خرید و فروشی بیحاصل، در اشباع صداهایی که هیچ نمیگفتند، در التهاب روزمرگی، واقعهای آرام و آهسته رشد کرد، و سرانجام با زبانی سوزان، بر ما فریاد کشید.
مجتمع ونوس سوخت، اما پیش از آن، ما سوخته بودیم. در غفلت، در ندانستن، در ندیدن و نخواستنِ دیدن. آنچه آتش زد، فقط پوشاک و سوله و انبار نبود؛ آتشی بود بر پیکر نهادهایی که در خواب خوشِ امنیت، خیالاندیش بودند. آتشی بر سیاستگذاران بیسیاست، بر مدیران بیتدبیر، بر مهندسان بیمحاسبه و بر سازوکارهای معیوبی که در تظاهر، ایستادهاند و در واقع، فروریختهاند.
هیچکس نپرسید که چرا در یکی از پررفتوآمدترین مجتمعهای تجاری شمال کشور، هیچ زنگ خطری بهموقع به صدا درنیامد؟ چرا از دل دود، طرحی برای تخلیه اضطراری نبود؟ چرا زیرساخت ایمنی، چونان افسانهای دور، تنها بر روی کاغذها زیست میکرد؟ و چرا باز هم مسئولان، با چشمهایی بیرمق از «علت در دست بررسی است» گفتند و از آوار پاسخگری گریختند؟
آنچه در ونوس رخ داد، واقعهای مجرد نبود؛ نمادی بود از سوختن یک اندیشه، از پوسیدگی ساختار پدافند غیرعامل. نه اولین است و نه (اگر نخواهیم بیدار شویم) آخرین خواهد بود.
ای کاش پیش از آتش، آگاهی شعلهور میشد؛ ای کاش پیش از دود، فهم به آسمان میرفت؛ ای کاش پیش از زبانه، مدیران، نه در نشستهای خبری، که در سازوکارهای عملی پاسخ میدادند. اما ما و آنان در مهلت خمیازه خویش بودیم. تا آتش از پنجرههای بسته درآمد و بر ما نگریست؛ نه با خشم، که با حسرت.
اکنون وقتِ دیدن است؛ نه با چشمان خیره، که با بینشی روشن. وقتِ پرسیدن است؛ نه از آنکه آتش افروخت، که از آنکه بستر آتش را گسترد. وقتِ پاسخ خواستن است؛ نه برای آنکه تقصیر را بگریزد، که برای آنکه ساختار را دگرگون کند.
و اگر نمیخواهیم ونوس، آغازی باشد بر زنجیرهای از ناکارآمدیها، باید شعلهی نقد را پیش از شعلهی حریق، برافروزیم. باید از ویرانهها معنا بیرون کشید، نه فقط خاکستر.
زیرا نشانهها، همیشه پیش از فاجعه، در چشم ما مینگرند؛ اما اگر نگاه نکنیم، سخن نمیگویند. و در آن هنگام، خاموشیشان بلندترین فریاد است.