از رشت «ما» تا رشتی که مالِ «ما» نیست
تبدیل رشت به جایی در حد پاریس و «دروازه اروپا» توهم و رویا نیست! یا تصور داشتن شهری که مرکز شهرش، شهرداری و سبزه میدان، پر از فروشگاه های رنگ و وارنگ با جنس های باکیفیت اروپایی و آمریکایی و نه مملو از دستفروش ها با محصولات چینی، هتل های بزرگ سطح جهانی و شعبات مهم هتل و کافه و رستوران های جهان و فرهنگسراها و سالن های کنسرت و تئاتر و سینمای حرفه ای و استاندارد که هر شب پذیرای بزرگ ترین و نام آورترین هنرمندان و آثار هنری سطح یک جهانی باشد،برای مایی که زمانی هتل ایران و کافه ساووی و خیابان شیک را داشتیم نباید خارج از دسترس و تصور باشد
به گزارش تدبیرشرق، بابک مهدیزاده در یاددداشتی نوشت: حال که پیام های تبریک ما به همدیگر برای «روز رشت» فضای مجازی و غیرمجازی را درنوردید و روز شهر زیبای ما هم به پایان رسید و به حول و قوه الهی در تمام مدارس و مهدکودک ها با تُخس «کاکا» و «رشته خشکار» به شکم، این روز خجسته را با کودکانمان جشن گرفتیم، دیگر وقت قدم زدن روی زمین سفت واقعیت است.
۱- واقعیت آن است؛ مدتهاست رشت حال و احوال خوبی ندارد. در سال های ابتدایی دولت تدبیر و امید که به نظرم، هنرش تبخیر کردن آخرین ذراتِ امیدِ ما اندک خوش خیالانِ متوهم، در امیدِ ساختگیِ حضرات بود، یادداشتی نوشتم با عنوان «رشت، شهری که نمی خوابد» یادداشتی که به قول امروزی ها سریعا وایرال شد ولی از آن روزها، نه آن خیالِ خوشِ امیدواری مانده نه اصولا مردمانش از ترسِ فردای پر دردسر جراتِ خوابیدن دارند، نه شهرش خیال بیرون آمدن از کُمای برساخته توسط مدیران نالایقش را دارد.
واقعیت آن است که رشت با رودخانه های آلوده اش، خیابان های پرچاله و چوله اش، با ترافیک دیوانه کننده اش، با معماری بی هویت و بی نسبت و غیراصیل امروزی اش، با جیب های خالی اکثریت مردمان بینوایش شبیه شهر شلوغ و بی دروپیکر و بی قاعده و زشت و درجازده و عقب مانده ای شده است که حتی یک هزارم لیاقت مردمان بافرهنگ و تاریخ بااصالتش را ندارد.
مرکز شهر رشت شلوغی بی حدوحصر و کلافه کننده ای دارد که شاید برای مسافر غیررشتی جذاب باشد اما برای رشتی ای که شکوه دوران خیابان «شیک» و رفت و آمدهای پاریسی مردمان آلامدش را دیده، یک شکنجه دیداری و عذاب آور است.
قسمت قدیمی شهر رشت که به خاطر اصالت معماری خانه ها و داستان های جاری در کوچه پس کوچه های باریکش باید نگین بی همتای ایران باشد، اینک جزء محله ای شلوغ و کثیف و خرابه نیست که زشتی فقر و تخریب و اعتیاد در آن بیداد می کند و اگر عشقِ ساکنین این محله بااصالت و شهروندان با فرهنگ در دایر کردن مراکز فرهنگی و کافه های قدیمی، رستوران های خودمانی نبود، مهم ترین جاذبه اش مغازه های دل آزارِ پرنده فروشی ای بود که سال ها هر جانور جاندار نازنینی را در قفس های سرد و کوچک به اسارت درآورده اند.
قسمت مدرن شهر هم که باید جولانگاه تولید ثروت و انباشت سرمایه باشد تبدیل به شهرکی پر از آپارتمان های بی هویت به اصطلاح «نما رومی» و بنگاه املاکی های کوچک و کسب و کارهای خرد و بی ریشه ای شده است که یک به یک از پی همدیگر می آیند و می روند. محله هایی که «نوکیسگی» بالاتر از «اصالت» نشسته است.
۲- زمانی «ما» راضی به حداقل ها بودیم و «امید» به پیشرفت های اندک و دستاوردهای کوچک برای رسیدن به جامعه و کشوری پیشرفته و توسعه یافته داشتیم. اما اینک که در چمبره مشکلات اقتصادی و نوعی ابتذال گرفتار شده ایم و هرآنچه هم که قبلا به همت نیاکانمان داشتیم به لطف آقایان درحال دود شدن و هوا رفتن است، دیگر دست از امیدهای واهی و خیال های خام برداشته ایم. اما به شخصه تبدیل شدن رشت به جایی در حد «پاریس» که لیاقت مردمانش هست، راضی ام می کند.
همانطور که ایران را فراتر از کشورهای منطقه و برفراز سروری دنیا می خواهم. چه آنکه ایمان دارم که ما بهترین مردمان دنیا را در این برهه تاریخی داریم. پس تا زمانیکه رشت به آنچه که پیش از این بود، یعنی «دروازه اروپا»، تبدیل نشود و تاج نگین دارِ گربه ی ایران نشود دیگر به کمتر از آن قانع نمی شوم.
تصور داشتن شهری که محله های بالای شهرش مثل گلسار و منظریه و معلم مملو از برندهای نامبروان و لاکچری سطح اول جهانی با رستوران های میشلن دار و کافه های فرانچایز شده جهانی باشد که در آن اتومبیل های آخرین مدل رولزرویس و فراری و بنز تردد می کنند، فقط یک توهم و رویای غیرقابل دسترس نباید باشد. این حق ما است همانطور که حق ساکنین کشورهای اطراف ما بود و به آن رسیدند.
یا تصور داشتن شهری که مرکز شهرش، شهرداری و سبزه میدان، پر از فروشگاه های رنگ و وارنگ با جنس های باکیفیت اروپایی و آمریکایی و نه مملو از دستفروش ها با محصولات چینی، هتل های بزرگ سطح جهانی و شعبات مهم هتل و کافه و رستوران های جهان و فرهنگسراها و سالن های کنسرت و تئاتر و سینمای حرفه ای و استاندارد که هر شب پذیرای بزرگ ترین و نام آورترین هنرمندان و آثار هنری سطح یک جهانی باشد، برای مایی که زمانی هتل ایران و کافه ساووی و خیابان شیک را داشتیم نباید خارج از دسترس و تصور باشد.
همانطور که نباید ناامید باشیم از رسیدن به اولدتانی (old Town ) شایسته نام رشت در محله هایی مثل ساغریسازان و بیستون و لاکانی که به مانند هر محله قدیمی دیگری در شهرهای مهم دنیا پر از اقامتگاه های زیبا و غذاخوری های قدیمی و موزه های جذاب و فرهنگسراهای پویا و بازارهای سنتی اما پولساز است. در این مناطق، رودخانه های زیبا و تمیزی که در اطرافش مردمانی خوشحال نشسته و یا سوار بر قایق، در حال آمد و شد روی آب های زلال هستند و برخی هم در کافه ها و پارک ها، ساعاتی بی دغدغه را می گذرانند.
برای من اینک «رشت» فقط و فقط در چنین «رشتی» تجسم می یابد و مرا راضی می کند و هرآنکس که به آرزوها و رویاهایم بخندد را در زمره کسانی می دانم که خود و مردمانشان را لایق چنین جایگاهی نمی دانند.
به قطع، ایمان دارم که ما رشتی ها روزی به جایگاهی که لایقش هستیم خواهیم رسید و برای رشتی که متراکم ترین شهر ایران است، پایین ترین سرانه فضای سبز را دارد، خالی از هر فضای استاندارد تفریحی و فرهنگی عمومی است، فقر در آن بیداد می کند و نخبگان مالی و فرهنگی اش مهاجرت کرده اند، درمانگاه ها و بیمارستان هایش، امکاناتی متناسب با جمعیتش ندارند و فضای مجازی اش در تسخیر لودگان است، مدحی نمی سرایم…