روزهایی تلخ و فاجعهای هولناکتر از حمله مغول
یادداشت -احمد زیدآبادی :حضور نامتعارف حمید بقایی در دفتر روزنامۀ شرق را میتوان نشان از درماندگی و استیصالی دانست که تقریباً دامن بسیاری از فعالان عرصههای مختلف را گرفته است.
لازم نیست بقایی و دوستانش با مشاهدۀ واژههای درماندگی و استیصال، فوری خشمگین شوند و در صدد عکسالعمل برآیند چون منظور از کاربرد این واژه عصبی کردن آنان نیست بلکه از قضا نوعی همدلی با آنهاست.
من نمیدانم چرا همکاران عزیزمان در روزنامۀ شرق، صرفاً با تکیه بر حدس و گمانهزنی و بدون ارائه هرگونه سند و شاهدی، آن گزارش را در مورد احتمال فرار بقایی از کشور منتشر کردند! اگر بیهزینه یا کمهزینه بودن طرح هر نوع حدس و گمانی در بارۀ چهرههای اصطلاحاً “حلقۀ انحرافی” در پشت ذهن آنها جایی داشته است، به نظرم باید نگاه خود را در این زمینه به طور بنیادی اصلاح کنند.
شاید حمید بقایی نیز با توجه به همین احتمال، عنان اختیار و کنترل اعصاب خود را از دست داده و مرتکب رفتاری شده است که از هر جهت نابهنجار تلقی میشود.
ممکن است همکاران روزنامۀ شرق استدلال کنند که بقایی به جای حضور تهاجم آمیزش به تحریریۀ روزنامه، میتوانست تکذیبیه بفرستد و یا به دستگاه قضایی شکایت ببرد. همۀ ما اما میدانیم که در شرایط امروز ایران که گویی حکم “جنگ همه علیه همه” را پیدا کرده است، نقل یا انتشار یک خبر بیپایه و اساس، همچون تیری است که کمان رها میشود و در اغلب موارد نیز به هدف مینشیند و تکذیب آن خبر نیز، تیر را به جای نخست خود بازنمیگرداند.
انتظار طرح شکایت نزدِ دستگاه قضایی از سوی فردی مانند بقایی نیز بیمورد است چرا که او اساساً خود را “قربانی بیگناه” همین دستگاه میداند و از سخنانش اینطور دریافت میشود که کمترین امیدی به آن در جهت بازگردان آب رفته به جوی را ندارد. در واقع نقطۀ درماندگی و استیصال افراد نیز همین جاست!
به عبارت روشنتر، وقتی افراد یک جامعه نسبت به بیطرفی و استقلال و عدالتِ دستگاهی که باید فصلالخطاب اینگونه نزاعها باشد، اعتماد لازم را نداشته باشند و هر نوع رأی موافق و مخالف آن، جامعه را نسبت به درستی و نادرستی امری متقاعد نکند، در آن صورت بعضاً افرادی برای دفاع از خود رأساً دست به کار میشوند و در نهایت شگفتیهایی مانند رفتار بقایی خلق میشود!
بدبختانه بازار تهمت و افتراء در کشور ما بسیار داغ است و مشتریهای کثیر و پر و پا قرصی هم در میان عامۀ مردم دارد! در این میانۀ هولناک، هر فرد و گروه و جناحی هم گمان میبرد که فقط خودش باید حرمت لازم را داشته باشد و طرف مقابلاش هدف سهل و مشروعی برای طرح هر نوع اتهام ثابت نشده و مبهم و حتی بیپایه و اساسی است.
نمونهای از این رفتار را میتوان در ایراد اتهام یک نمایندۀ عضو جبهۀ پایداری مجلس به سعید حجاریان نیز به روشنی مشاهده کرد. حجاریان سالهاست که بر اثر ترور، سلامتی خود را از دست داده است و با این وضعیت جسمی، در اندیشۀ هر چه باشد، مسلماً در کار تجارت و اقتصاد و سود و رانت نیست!
با این حال، آن نماینده، اصولاً نیازی ندیده است که موضوع مورد ادعای خود را مستند کند و اسناد خود را به مرجعی قانونی ارائه دهد و پس از روشن شدن ماجرا آن را علنی کند. اینکه او ابتدا به ساکن ادعای خود را رسانهای کرده است، آیا دلیلی جز این دارد که در صدد هتک حرمت و بدنام کردن شخصیتی برآمده است که طیف سیاسی او توان هماوردی با او را در حوزۀ فکر سیاسی ندارند؟
جالب آنکه، به دنبال این اتهام و ادعا، لشکری از سایبریان هم بسیج شدهاند و با مسلم و قطعی گرفتن این اتهام، سعید را به عنوان “سلطان گندم” به باد فحش و ناسزا گرفتهاند!
حالا سعید حجاریان در برابر این اتهام چه باید بکند؟ تکذیب؟ مگر تکذیب وضع را به حال سابق برمیگرداند؟ شکایت؟ به کجا؟ به دستگاهی که عملیات ترور او را آنگونه رسیدگی کرد؟ آیا او هم از سر درماندگی باید وارد مجلس شود و یقۀ آن نماینده را بگیرد و با همان زبان بقایی از او مدرک و سند بخواهد؟ سعید اگر ویلچرنشین هم نبود، این کار را نمیکرد چرا که این نوع کارها آدم مخصوص خود را میخواهد.
به واقع اخلاق اجتماعی ما ایرانیان که قرار بود نمونۀ مکارم اخلاق در این عصر شود، عمدتاً به دلیل قدرتپرستیهای تحت لوای دینمداری و تا اندازهای هم به علتِ سیطرۀ خوی سیتزهجوی سیاسی بر تمام ارکان و روابط زندگی ما، به یک ابتذال فراگیر تبدیل شده است و در حال برکندن تمام ریشههای حیات جمعی مردم این سرزمین است.
فاجعهای هولناکتر از این در تاریخ ایران رخ نداده است حتی در عهد حملۀ مغول! از این جهت روزهای بسیار تلخ و ناخوشی پیش رو داریم!