گره کور نخبه گرایی
ایمان رنجکش
۴سال پیش که مطالعاتی را بصورت جدی در حوزه محیط زیست کلید زده بودم، چشمم به مصاحبه ها و تحلیل های کسی خورد که برایم در آن سنین نوجوانی و مشاهده فردی جوان و موفق که توانسته بود به کرسی های مهم فعالیت اجتماعی و علمی در دنیا دست پیدا کند، امیدوار کننده و جالب توجه بود. او کسی نبود جز کاوه مدنی که این روزها بحث استعفا و خروجش از کشور به رکن اصلی اخبار رسانه ها و گفتگوهای مردم مبدل شده است.
وقتی آن زمان مصاحبه ها و مقالات او را در قامت دانشمند برجسته زمین شناسی و استاد امپریال کالج لندن میخواندم، این سوال برایم پیش آمد که چرا کاوه مدنی و امثال این نخبگان که دنیا برای گوش دادن به راهکارهایشان در حوزه های گوناگون به صف نشسته را یارای خدمت در میهن مادری نیست و از ظرفیت چنین افرادی در داخل کشور استفاده نمی شود که با توجه به اتفاقات اخیر تا حد زیادی به پاسخ پرسش های آن ایام خود رسیده ام.
در ماه های پس از پیروزی حسن روحانی در اردیبهشت ۹۶ که با توجه به مسئولیتم در حوزه رسانه پیگیر انتصابات ریز و درشت و چیدمان دولت دوازدهم بودم، رویت نامی آشنا در انتصابات سازمان حفاظت محیط زیست توجهم را جلب کرد. آری کاوه مدنی بعنوان معاون آموزش و پژوهش عیسی کلانتری منصوب شده بود. ابتدا گفتم حتما اشتباهی شده و این انتصاب نمی تواند در این فرصت انجام پذیرفته باشد. ولی حقیقت داشت و سرانجام این دولت پذیرفته بود که برای حل بحران های اجتماعی پیش رو باید حتما کار را به کاردان بسپارد. انتصابی که از جهات مختلف متفاوت بود و روزنه های روشنی را در مسیر نخبه گرایی به هم نسلان من نشان میداد که میتوان دلخوش و امیدوار به آینده بود و این فرصت داده خواهد شد تا جوانان بیشتری در اداره و پیشرفت مملکت خویش نقش داشته باشند.
عمر مدیریتی او به هفت ماه نکشید و کاوه مدنی ۳۶ساله که با کوله باری از تجربه به جنگ با بحران آب و چالش های محیط زیستی ایران آمده بود از سمت خود در سازمان حفاظت محیط زیست استعفا داد. دوران مدیریتی که هر چند کوتاه بود اما روایتگر نوعی از مدیریت منطقی و علمی در حوزه خود بشمار می رفت که راه اندازی پویش های اجتماعی تاثیرگذار و اعتمادسازی و درگیر کردن آحاد مردم با مسائل اجتماعی شاید کمترین ثمره حضور او بر این مسند باشد.
اتفاقات اخیر مرا به یاد برداشتی از کتاب «جامعهشناسی نخبه کشی» اثر علی رضاقلی می اندازد که : «ساختار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران به گونهای است که نخبگان عملا برای اصلاح وضع موجود راه به جایی نمیبرند چرا که جامعه تاب اصلاحات را نداشته و دست به نخبه کشی میزند.» هر چند جامعه هدف این کتاب ادوار گذشته تاریخ سیاسی این کشور را به تصویر می کشد اما در شرایط کنونی هم راوی تراژدی تلخی است که نه تنها به نخبگان سیاسی ، بلکه حتی فرصت خدمت به نخبگان در غیرسیاسی ترین مسندها را هم نمی دهد و با توجه به بافت جامعه و دلواپسی های موجود، افراد به فرار از کشور سوق پیدا میکنند.
بحران سازی هایی که یکبار تصاویر مجالس خصوصی تو را منتشر می کنند، یکبار برچسب جاسوسی می چسبانند و با بوجود آوردن روزمرگی های بسیاری که باعث می شود فردی که به هر طریق ممکن از فرنگ بازگشته و با دانش خود و با وجود تمامی تنگناها می خواهد گشاینده عقب ماندگی های گذشته باشد، بلاهایی بر سرش می آورند که فرار را بر قرار ترجیح دهد.
جامعه ای که از یکسو از حسرت مغزهای فرار کرده مینالد و در آخر بر سر مزارشان زار می زند اما در زیر صفحات مجازی افراد حاضر در جامعه چنان کیه توزانه به فحاشی و ناسزا مشغول است! کاوه مدنی همانی بود که به محض تصمیم برای بازگشت به وطن از سوی دوستانش دیوانه خطاب شد و حتی خانواده اش هم بخاطر تصمیمش از او روی گرداندند.
هر چند با تمامی چالش ها کسی که در این جامعه سکاندار مسئولیتی می شود باید کاملا آگاهانه گام بردارد و شش دانگ حواسش را بر روی اعمال و تصمیماتی که میگیرد جمع کند و به طور کلی الزامات یک مدیر دولتی در جامعه ایرانی را رعایت کند. اما فرای از این ها مشکل اصلی دلواپسانی هستند که با جریان سازی مخرب خود مانع هر نوع اتفاق موثر در کشور می شوند. نه اصلاح طلبی ملاک است و نه اصولگرایی بلکه ملاک خودی و غیر خودی بودن است غافل از اینکه به مانند آنچه در فضای رسانه ای امروز مطرح می شود، سرانجام این حلقه خودی ها آنقدر تنگ می شود که جا برای خودشان نیز نخواهد بود.
سوال اینجاست که چگونه می توان امیدوار بوده و دل در گرو پیشرفت کشور و تغییر وضعیت کنونی داشته باشیم درحالی که این افراد بیشتر اهداف دشمنان را پیش می برند و در لباسی فریبنده مرج تحرکاتی هستند که مهم ترین ثمره امروز آن ها دلسرد و ناامیدکردن سایر افراد و نخبگان برای خدمت به کشور است.