آخرین خبرهااسلایدرفرهنگی و هنرییادداشت

اختصاصی/ درباره یک فیلم ملودرام ؛لاتاری – دوگانه انقلابی /لیبرالی؟

لاتاری

 

نقد اختصاصی تدبیر شرق – احمد میراحسان : فیلم لاتاری ضمن گزینش یک نگرش ملودراماتیک در روایت مضمون، از انواع تلاش‌های مضمونی، انتقادی وتماتیک، ایماژها و اشارات، مواد بصری و گفتاری، تمثیل‌ها و تم‌های انتقادی خود را یکسر ه  رها نکرده و برای آن لایه ضخیمی ‌از انواع الگوها برای انتقال نگرش پنهانی‌اش استفاده کرده است و آن را در فیلم تعبیه کرده است. البته ظاهراً فیلمساز در ارائه و نمایش این لایه دیگر می‌کوشد بی طرف باشد که نیست.

– ادغام امر اجتماعی با ائدیولوژی و نگرش سیاسی انقلابی از یک سو و سیاسی ضدانقلابی از سوی دیگر در ضمن این ادغام تحت تأثیر امر اخلاقی و شرعی به عنوان اجزاء جهان بینی هم قرار دارد. موضوع رفتن یا برده شدن دختران زیبا برای شهوت‌رانی شیوخ و شاهزاده‌های نفتی، در فیلم لاتاری چند واکنش برمی‌انگیزد. که البته هیچ‌کدام ردیابی علّی نمی‌شوند و توضیحی درباره علل اساسی این اتفاق ارائه نمیشودو از یاد می‌رود تحریک فرهنگ کالا شدن تن زنان در جامعه ما، با سبک زندگی قشر ممتاز بی هویت دست کمی‌از شازده‌های نفتی ندارد.

– واکش دختر که رویای مدل شدن دارد و آرزویش برنده شدن در لاتاری و رفتن به آمریکا و شهرت و پول است در برابر پیشنهاد رفتن به دبی هم زمینه پذیرش و خواست فردی دارد که همان رویای آمریکایی اوست و هم دستاویز اخلاقی، یعنی فداکاری برای پرداخت قرض پدر. آیا می‌شود پذیرفت که نوشین هیچ چیز از معنای واقعی این سفر نمی‌داند؟!

– واکنش پسر عاشق او در برابر غافل‌گیری این تصمیم هنور در فضای مخالف توام با گیجی و باور ناپذیری است که خودکشی نوشین، واکنش امیرعلی را به انتقام از سوی او مبدل می‌کند امر اجتماعی در اینجا با امر اخلاقی و روحی ادغام می‌شود.

– واکنش پدر نوشین، واکنش کاسب‌کارانه و در حقیقت فروش غیرمستقیم دخترش است برای حل مشکل مالی داشت. رفتار ضداخلاقی‌اش با موضوع و معنای سفر دبی همواره در پس اخلاقیات ریاکارانه طبقه متوسط سوداگر نهان نگه داشته می‌شود.

– واکنش موسی به این امر اجتماعی، یک واکنش انقلابی/ ایدئولوژیک و اخلاقی/ سیاسی است «برای یک مشت خاک جنگیدیم حالا ناموس ما را می‌برند و سکوت کرده‌ایم!»

– واکنش مرتضی به امر اجتماعی از منظر مصالح سیاسی و امنیت قدرت است اما بالاخره مرتضی هم تن به همدستی غایی می‌دهد و تطهیر می‌شود.

شهر در لاتاری، فرصت یک ایفای نقش دراماتیک ندارد و همچون یک پس زمینه‌گذرای ملودراماتیک باقی می‌ماند. شهردر تیتراژ، یک فضای آشفته و پر ازدحام و ناموزون است کلان شهر تهران، تصویر ی داردکه فرقش با دبی در انتظام و کنترل و جلوه بهتر بر جهاو مدرنیسم پوک شهر عربی نسبت به شهر ایرانی است. تمایز دیگر، بحران زدگی شهر ایران، و نیز هستی مذهبی و نشانه‌های این زندگی و تأثیر بقایای مذهب در شهری است که در رفتار مدرن و بحران زده‌اش مذهب تنها در حلقه موجودیت موسی و امثال او زنده‌است با آن هویت تربیت مشروع که با طنز و نقدی نهان به آن نگاه می‌شود .دخترک کوچولو که در حجاب چادر سیاه پیچیده شده از پدرمی‌پرسد که اجازه دارد با دوستش دست دهد؟

****

اگرچه امروزه هم فیلمساز ملودرام ناتوان از یک سیر دراماتیک هوشمندانه و تسلیم به یک پوپولیسم فیلم فارسی سانتی مانتال  وهم فیلمساز درام‌های اجتماعی با تردستی‌های انکارناپذیر در قصه‌پردازی، دربرابر جهان مدرن به یک شیوه انگشت اتهامشان را برابر ایرانی متکی بر سنت‌های مستقل اخلاقی‌اش می‌گیرند تا ضداخلاقی بودن جامعه خود را گرامی ‌و لو دهند و از بداخلاقی و خشونتش پرده بدرند اگرچه پناهی و فرهادی و امثالهم در یک سو و مهدویان و سریال سازانی که به سفارش اوج و سرمایه‌گذاران حکومتی کار می‌کنند از سوی دیگر ظاهراً به نتیجه واحد در استراتژی روایتشان از ایران می‌رسند و به هم شباهت می‌برند با وجود این و در عین حال نباید آنان را یکی و همانند دانست! جدا از دوگانگی مفاهیم در کار مهدویان، به نظرم مهارت‌های داستان گویی فرهادی توام با ژرف‌بینی و احاطه بر دراماتولورژی در سینماست و تحلیل میزانسن‌های او و شکل دادن دراماتیک به مکان و معناداری نوع حرکت در نماهای متحرک و اندیشگونی ساختمان فیلم و سازماندهی آگاهانه کنش در یک صحنه پرکشش با خبرگی نباید با استراتژی نخ‌نما در تصویربرداری و نمابندی مهدویان یکی وانمود گردد. لیک لایه ظاهری آثار مهدویان در همبایی با نگاه حاکم را اگر برداریم، بی تردید در لایه ضمنی ‌به همبایی با نگاه امثال پناهی و فرهادی در فاش‌سازی کنش بیماری فرهنگ موجود از دریچه نگاه مدرن ما می‌رسیم که راه به خشونت می‌برد! تفاوت قدرت اجرایی فرهادی و ناتوانی مهدویان در روایت ملودراماتیک نگاه آنهاست.

*****

کشیده شدن کار آخرین روزهای زمستان و آن همه خلاقیت، نوآوری و تلاش برای کشف ساختار قصه پردازی واقع گرا مستندگون و مستند قصه‌گو، به ساختمان کلیشه‌های‌ هالیوودی و قصه‌گویی ملودرام نخ نما، محصول همان ستایش سینمای آمریکایی است که منتقدان و فیلمسازان حکومتی، با آویختن به دامان جان فورد و التجابه هیچکاک، تبلیغش را کرده و این عوام‌زدگی سینمایی را کعبه آمال و تنها کعبه آمال وانمود کردند. بدیهی است، هیچ آدم عاقلی مخالف یک سینمای داستانگوی درست و باهوش و باورپذیر و متفکر نیست. سینمایی که زندگی و حس در جهان بودن و زمان/ مکان را فراموش نمی‌کند و فانتزی تکراری و سطحی و غیرخلاقانه‌ای را دستمایه ملودرام پر از ایده‌های گمراه‌کننده قرار نمی‌دهد.

هم فهرست شیند لر اثری سرگرم کننده است و هم کازابکلانکا و هم اشک‌ها و لبخندها (آوای موسیقی) و هم پدرخوانده و هم دلیجان یا مصائب مسیح و …. اما در هیچ جا ما روایتی پر از راه حل‌های پیش پا افتاده و اتفاقات سردستی و عقب مانده و تفکر تصویری نابجا و بی منطق روبرو نیستیم. در لاتاری خیلی اوقات معلوم نیست جای دوربین چرا اینجا انتخاب شده، نشان‌های دوست داشتن این دو کدام است ،آواز دو نفره خواندن ؟به این کارهزاران هزار دختر و پسر ول و ویلان در خیابان است که پس از تمتع جنسی دیگر کاری با هم ندارند و هر یک با نفردیگر همزمان در حال «عشق» ورزی‌اند. عشق به معنی دوست داشتن شدید به معنی پیشی گرفتن از هر رابطه دیگر است. پدری تا بدین حد سودجو شایسته آن است که دختری عشق‌اش را رها کند؟ و پدر و دختر هر دو گاواند یا خود را به خریت زده‌اند که نمی‌دانند دبی از نوشین چه نوش حرامی می‌خواهد؟

****

ساختمان روایت هم منطق خود را درست نمی‌سازد

کشاکش موسی و مرتضی بر چه استوار است؟ یک الگوی همانند نقش‌های آژانس شیشه‌ای و دعوای کسانی که پرستویی و کیانیان و این وسط حبیب رضایی نقششان را ایفامی‌کنند. حالا حاج کاظم شده موسی و البته آن مظلوم نیازمند یاری هم در اینجا امیرعلی است که موسی به دادش می‌رسد. کشاکش اصلی بین نگاه انقلاب، و مجموعه قدرت است. زندگی‌های دور از انقلاب، نیروهای های حکومتی مدافع نظم موجود (در اینجا مرتضی) و همه آنچه که بر فساد و درازدستی طبقات فاسد بنابه به مصالح قدرت سرپوش می‌نهد .در این میان موضع پرسوناژی که کیانیان نقشش را ایفا می‌کند و مرتضی شبیه هم است حکایت دفاع از مصالح مملکتی و امنیت جمهوری اسلامی‌در منطقه پرخطری مثل خلیج فارش و با این همسایگان و در هر دو روایت ماجرایی که به آشوب ختم می‌شود از منظر مقام مدافع امنیت، حکایت مورچه است و آب در لانه‌اش و این وهم که دنیا را آب برده استدلال موسی همان آرمان است. زمانی برای یک مشت خاک جنگیدیم و حالا ناموس ما را می‌برند و حالیمون نیست!باید بگویم مهدویان از روی دست حاتمی کیاطرح وراز فروش را رو نویسی کرده است

اما در اصل نه آن زمان تنها برای یک مشت خاک جنگیده شد و نه حالا ناموس می‌برند و کسی حالیش نیست و بالاخره بر سر جای خود نماندن حاج مرتضی است و آخر سر خود هم تحت فشار تن دادن به خط نامعقول و احساساتی موسی وآشوب و کشته شدن آن دلال- سامی- به دست او. یعنی لاتاری حتی گام‌ها عقب‌تر از آژانس شیشه‌ای قادر نیست، یک سرکشمکش را از دسترس تحمل منزه‌طلبی‌های سانسور دور نگه دارد؟

یا اینکه می‌خواهد بگوید مقامات امنیتی هم از قماش موسی هستند و مجموعاً آدم‌های «بی‌عقلی» که سرنوشت مملکت را با خطر مواجه کرده‌اند و چه بسا در جنگ هم این همه خسران محصول همین بی‌عقلی‌ها بوده و الی آخر….!

پس می‌بینید ماجرا تا کجا بیخ پیدا می‌کند و روایت تا چه اندازه دچار فقدان استواری همان داستان‌گویی جذاب و سرگرم‌کننده‌ هالیوودی است؟!

جایی مرتضی استدلال می‌کند که یاد گرفته بدون جنگ ببرد (مهدویان هم این را یاد گرفته و در ظاهر تسلیم شدن به روایت دلخواه سفارش دهنده می‌کوشد روایت خود را برنده کند!!!)

اما او حتی بر شبکه استدلالی ساخته شده کاراکترش باقی نمی‌ماند و بی دلیل وارد ماجرا می‌شود و به جای آن که نشان دهد که با جنگ، هر چه هست باخت است و بر آن وفادار باشد، نشان می‌دهد که آنچه یاد گرفته، یاد نگرفته و عنان اختیار را از کف می‌دهد. اینها هم سوراخ‌های نهان روایت لاتاری است و دلیل سطحی نگری آن هم همین‌هاست و نه صرفاً نگاهی که عده‌ای غرب‌گرا به سبب غیرتورزیو اقدام قهرمانانه‌از آن منزجرند و ای کاش فیلم واقعاً شبکه روایتش را در مسیر نمایش قهرمانانه همان غیرتمندی و فدا کردن خود برای عشق پیش می‌برد و با چهره‌ای دوگانه این انتقام ناگزیر و بی چاره را نشان موجی بودن، حماقت و و احساساتی بودن و تأیید نظر همان نظام‌های جائر درباره تروریستی بودن از پایین تا بالای ایرانی‌ها (از امیرعلی و نه تنها موسی بلکه تا مرتضی!) وانمود نمی‌کرد و راه را برای اقدام آقای ترامپ فرش نمی‌نمود! آنان یک عمر با هزار توطئه زمینه‌چینی می‌کنند تا جهان را قانع‌کننده که باید درافغانسان، عراق و سوریه دخالت مستقیم کنند و حالا ما مدرک بصری و تأئیدیه سینمایی برای آنان فراهم می‌کنیم!!!

اما همه آن صحنه‌های نفرت‌انگیز در دبی مرجان‌ها و آن فیلم سامی ‌در استخر برای راضی کردن نوشین برای تن فروختن و تن دادن به هلال بن حمد، بدترش در ایران از سوی تازه به دوران رسیده‌های چپاول‌گر بیت‌المال و هزار بار بدتر از هلال رخ نمی‌دهد؟  هلال که شازده برآمده در یک نظام الهی و انقلابی و اسلامی‌و مدعی اخلاقی و عدالت و طهارت نیست و زن‌بارگی از سوی او عجیب به نظر نمی‌رسد. حضراتی که در این مملکت امام زمان (عج) با خیانت به مردم و انقلاب و این بساط و چتر خود را گشودند یک طبقه ممتاز احمق ژن خوب و کوتاه بین و پررو و بی حیا و سیری ناپذیر و ضد منافع ملی، ضد تولید ملی، ضد قانون، شرف، شرم ،یک نومانکلاتورای وقیح پر وردند که رنج میلیون‌ها میلیون ایرانی ، از مادر و پدر و فرزند شهید گرفته تا مرد و زن کارگر و کشاورز و خدمتکار و کارمند دون پایه شهری و روستایی و فقر و فاقه‌شان برایشان پشیزی اهمیت ندارد چرااین توجه موسی انقلابی و امثال او را جلب نمی‌کند و دشمن انقلاب را خارج از مرزها و در میان شازده‌های مفلوک نفتی جستجو می‌کنند!!! این حرف کجایش غلط است؟ چرا مملکت خود را ول کردی و آمدی دنیا را نجات دهی؟ بسته به این است که آن را چگونه بفهمیداگر قصد، ضرورت نجات مملکت ازچنگ طبقه ممتاز انگلی و مسرف و رانت‌خوار و دلال واردات و باهمدستی بخشی از قدرت باشد حرف غلطی نیست، اما اگر به معنی بی ارتباطی داعش و اوضاع خاورمیانه به ما باشد عین بلاهت است .چرا که داعش و اسلام آمریکایی و پروژه‌های منطقه ای امریکایی اصلاً مرتبط با ما و در ارتباط با نفی استقلال و منافع ملی ما و نفی اسلام ناب و نفی مقاومت علیه بردگی و سلطه طراحی شده است و این «دنیا» ما را راحت نمی‌گذارد و مساله سوریه، مسئله ماست مسأله عراق، مسأله ماست مسأله افغانستان و شیوخ نفتی هم بی ربط به ما نیست!

بدین ترتیب روایت مهدویان نه در بُعد فردی و نه در لایه اجتماعی‌اش برخوردار از ساخت و سازی سالم نیست پر از تناقض و سرسری برگزار کردن قصه است و بدیهی است چنین قصه‌ای روشی تصویری و فاقد خلاقیت می‌طلبد که نه ماجرا یش را قادر است عمیق‌تر به نمایش درآورد و نه شخصیت‌هایش را.

خوب. ما می‌توانیم فکر کنیم تا جایی که به ساخت‌ها بستگی دارد فیلمساز جوان مستعدی که فقط سینما برای او مهم است، نمی‌خواهد این عشق فیلمسازی را فدای هیچ چیز از جمله یک چهره هنرآفرین متکی بر پرنسیب‌های معامله ناپذیر و علنی اعقتادی/ سیاسی کند! او ضمناً باورهای مدرن خود را دارد و از جمله می‌اندیشد راه پیروزی بدون جنگ و درگیر شدن با نظام رسمی ‌سینمایی و اعتقادات حاکم را خوب بلد نیست و می‌تواند زیر جلکی و با تردستی در فیلم‌هایش به نحو پیچیده‌ای به روایت شخصیت‌ها و ماجرا را به زبان سینما به نحوی پیش ببرد که باورهایش را پیروز گرداند و کلاه سر طرف مقابل بگذارد! با این تفاصیل، حالا خواست او اثبات خود است در قلمروهای مختلف از جمله سینمای عامه پسند و پر مخاطب. این را او با بهره گیری از شناختش از ذوق و سلیقه عامه مردم ایران و شناخت روانشاسی و اجتماعی این توده مخاطب، به کمک شگردهای جهانی ساختن فیلم وتقلیدبه تجربه درمی‌آورد. ساختن فیلمی ‌دچار سانتی مانتالیسم و احساساتی گری و احساسات برانگیزی، به کمک تجربه ایرانی فیلمفارسی دهه‌های قبل از انقلاب و آنچه در ذهن او رسوب کرده (مثل موتورسواری و پخش آهنگ روی تصویر) و به یاری تجربه سینمای عامه پسند و احساساتی هند که خوهر ایران است و همان تأثرات شرقی در روحیه توده‌هایش و به پشتوانه یک پوپولیسم سینمایی و با بهره مندی از دستاوردهای سنمای روشنفکری و انتقادی ایران و نیز مسائل مبرم اجتماعی و مورد گفتگوی همگانی بر زمینه انقلاب اسلامی‌و بحران‌های کنونی جامعه ما، و البته حتماً کمی‌ سیاست و کشمکش‌های سیاسی پیرامون انقلاب اسلامی وده نمکی و حاتمی کیا. اینها یعنی آن که مهدویان می‌خواهد نشان دهد سینما را بلد است. می‌تواند ملودرام پرفروش بسازد و در همان حال که کاملاً در ایدئولوژیک‌ترین اقدام‌های سرمایه‌گذارانه به سود سیاست و نیازهای نظام حاکم وارد معامله می‌شود. در عین حال، ملودرامی ‌ارائه دهد که ذهن مخاطب را زیرکانه پر از پرسش در خصوص همین ایدئولوژی و سیاست کاری‌های نظام حاکم کند شاید کسانی این را ویژگی مثبت و محصول استراتژی فیلم‌های مهدویان بخوانند که اجازه می‌دهد هر کس بنا بر قرائت خود فیلم را تفسیر کند اما چنین نیست بچه‌ای که به شکل سالمی ‌نوجوانی اش را سپری نمی‌کند و با کسی نمی‌جوشد و تنها دوست همبازی‌اش را برای آن می‌خواهد که طی بازی همه عقده‌های پر از سکوتش را اختیار از کف داده سر او خالی کند و از رابطه طبیعی با او باز می‌ماند و فردا روزی حتی محلش نمی‌گذارد اینهمه درگیر معضل روانی خود است، نمی‌تواند فرمانده قهرمان حقیقی باشد و تنها در جامعه‌ای بیمار این شخصیت سینمایی، ما به ازاء یک قهرمان جنگ شمرده خواهد شد.این برداخت ایستاده در غبار مکرر تکرار شده است.

اوضاع سیاسی بحران زده‌ای که راه حل پیروزی‌اش، عمل به یک فرمانده نظامی‌است که فقط می‌خواهد بکشد و هر جا وارد جدال می‌شود، اجساد سوراخ سوراخ و مرگ کورکورانه به ارمغان می‌برد ودر برابر یک راه عقلانی و قانونمند قد علم کرده و بالاخره راه او حاکم می‌شود، نمی‌توان باور کرد با درایت و به بهترین صورت پاسخ مشتی تروریست را داده و خود به دام خشونتی مشابه و بدتر نغلتیده که در فیلم مهدویان اتفاقاتاکید میشود در غلتیده است!!!خشونت او مهدویان می گوید ماهوی ست.

و حالا در فیلم لاتاری که بی شک فیلم ماندگای نیست و فروش آن هرگز متضمن ارزش‌های مانایی این فیلم نخواهد بود (نه در داستان نه در مکاشفه شخصیت و نه در ماجرا حاوی یکه بودن نیست و بی تردید فقر و فحشای ده نمکی   و آژانس شیشه‌ای حاتمی‌کیا و مقدم بر همه اینها رضا موتوری کیمیایی و … دارای ارزش‌های ماندگارتری از لاتاری است) این فیلم هرگز اثری نیست که از قصه بحران اجتماعی و منطقه‌ای و خلاف‌کاران ثروتمند و نفتی ضداخلاقی و فاسد و مواد و مصالح خام ماجراهای منطقه‌ای و اشرافیت فاسد نفتی و شهوت‌رانی هزار و یک شبی‌شان، برای یک روایت عامه‌پسند اما آفرینشگرانه و روایتی که گشایش راز‌ها و معماها در آن با خلاقیت رمزگشایی می‌شود و سرشار از بداعت و غافل‌گیری‌های فرمی است سود جسته و سربلند بیرون آمده باشد بلکه اثری است همچون بسیاری از آثار پرفروش ملودرام ، بدون هیچ شاخصه‌ای ،گذرا و دنبال رو! رویکرد دوگانه عناصری که ساختمان روایی فیلم لاتاری را شکل می‌دهند کدامند؟

۱- نقد فرهنگ انقلابی‌گری یا ستایش انقلابی پاک‌باز؟

۲- انتقام یک بیچاره مظلوم یا خشونت یک دیدگاه انقلابی و تسّری‌اش به فرامرزها؟

۳- شکست در سازماندهی و مدیریت و تولد یک جامعه سالم و دادگر یا فرافکنی بحران‌ها به دشمن خارجی متجاوز به ناموس؟

۴- آیا فرق است بین فساد و بی‌ناموسی قدرت مالی انگلی و متمتع از دلارهای نفتی در قالب یک قشر ممتاز در داخل با همتای عربی؟

۵- نژادپرستی پارسی یا مقابله با ارتجاع منطقه‌ای؟

۶- آشوب‌افکنی به سبب عدم تعادل روانی یک نگاه افراطی یا شجاعت انقلابی در تقابل با فساد نفتی قلدر و زورگو؟

۷- اصالت عشق سنتی یا رابطه جنسی باز مدرن؟

۸- پدر فروشنده و کاسب‌کار که دختر خودرا تلویحاً می‌فروشد یا فروشنده مظلومی‌که آخرین دارایی انسانی‌اش به تاراج می‌رود نیمی ‌محصول بحران داخلی نیمی ‌به وسیله نیروی نفتی عربی

۹- خشونت داعشی در زیر سیماچه مخالفان داعش؟

مهدویان در مقام سازمانده متفکر روایت براساس مقولات و پرسش‌های مفهومی‌گرد مقولات فوق‌الذکر در لاتاری ظاهر نمی‌شود، بلکه در مقام «نگاهی» که مثل ماربین تفاسیر متضاد می‌لغزد تا هم خدا و هم خرما را تصاحب کند و سر همه کلاه بگذارد و این رو یک روش متفکران و رها از ایدئولوژی و موضع‌گیری سیاسی وانمود سازد عمل می‌کند. این است هم اصولگرای رادیکال را می‌تواند قانع سازد اگریک فیلم کاملاً ارزشی ساخته و از غیورمردان مدافع ناموس دفاع کرده و هم همان درندگان ناموس را می‌تواند قانع سازد که سند خشونت‌زایی و آشوب افکنی برایشان تدارک دیده و چهره خطرناک نیروهایی حاکم را که از جنگ طلبی و انتقال کنشی و خونریزی سیر نمی‌شوند، فاش ساخته است (آمریکا و عربستان و اسرائیل چقدر به این چهره آشوب‌زایی ایرانی برای امتناع جهانی جهت اجماع بر سر سیاست‌های جامع خشن‌شان علیه ایران و گزینه نظامی‌ روی میز محتاج‌اند!!!)

بدین‌سان عجیب نیست که لاتاری هم مثل ماجرای نیمروز نه اثری با ظرفیت تأویلی وسیع، بلکه با دو چهره‌ای ظاهر شود که از تفسیر فیلمی ‌مبلغ نگاه حاکم تا تفسیر فیلمی‌ افشاگر خشونت بیمارو موجی انقلابی‌گری و مدافعان نظم حاکم انقلابی را در خود می‌پذیرد و این به سبب قدرت متن قطعیت ستیز نیست، بله روش بی پرنسیب تفکر منفعت جو و بی یاور ناب و استفاده از هر وسیله بر روی هدفی است که منافع فیلمساز را تأمین می‌کند.

حالا می‌خواهم عصاره موضوع را بیان کنم و فاش سازم:

نقدهای ایدئولوژیک، نقدهای متکی بر کلان روایت‌ها و پیش داوری‌ها و رویکردهای گوناگون که از قبل مفاهیمش را بر فیلم تحمیل می‌کنند، امروز به چشمم تجلی یک استبداد کهنه بر درک اثر هنری‌اند. چیزی منزجر‌کننده و کسالت بار، که هرقدر لفاظی پنهان در پس اطلاعات فلسفی، سیاسی، جامعه شناسانه و پیچیده در لفافه زبان مرعوب کننده‌تر و کابردهای فریب آمیز همنشینی نامعمول کلماتش بیشتر باشد و هر چه با تسلط بیشتری مبتنی بر قوالب مکتبی و دگماتیزم سیستماتیک کلان روایت‌های مختلف مثلاً روایت لکانی/ ژیژکی و متکی بر رویکردهای کلی علمی ‌باشند یا مجموعه‌ای از مصطلحات وام گرفته شده از مجموعه‌ای از راویان فلسفی و علوم انسانی، یک نگرش نوماتریالیستی/ روان کاوانه/ زیبایی شناختی مقهور قضاوت قطعی «علمی» را وسیع‌تر به کار گیرند، به همان اندازه از تقرّب به تمامّیت یک اثر بیشتر باز می‌مانند از فهم درخشش یا کاستی نسبی اثر دورتر می‌شوند و به سبب همان «همبایی» فکری با آفریننده اثر بیشتر به ستایشگر متعصب و یا مردود شمارنده یک فیلم یا یک داستان و … بدل می‌گردند زیرا مثلاً منتقد خود را در مقام یک مارکیسیست، یک لائیک، یک ماتریالیست دو آتیشه، خدایواره‌ای مطلق می‌بیند که حماقتش پشت فکرش نهان است جهان را با اندازه کوتوله خویش می‌سنجد و هر چیز که خلاف مدل اعتقادی‌اش باشد و مهر متافیزیک آن را مهمور کند بی‌ارزش، نادرست و قطعاً سطحی است فهم و مرکز دانایی مطلق اوست.

از این منظر هر اثری با گرایش به نامتناهی بودن و جود و اشکال فراطبیعی هستی، مستوجب خشم و تحقیر و ندیده انگاشتن و یا نفی است خواه اثری از برگمن یا برسون یاتارکوفسکی، خواه اثری از کیارستمی، مهرجویی، میرکریمی، مجیدی یا حاتمی‌کیا! با همه تمایز در مرتبه و با همه تنوع زاویه دیدشان به یک سان مورد تهاجم قرار می‌گیرند؟ چرا؟

زیرا برخوردار از تأییدات کلان روایت متنقد مفلوکی نیستند که به چشم او همه جهان باید از همن منظر مدرنیستی یا ماتریالیستی به زندگی بنگرد که او می‌نگرد. و هر خللی در نهیلیسم مبتذل این روشفکران دگم و هر پیشنهاد دیگری برای پیش کشیدن تجربه دیگری از هستی، وجود اجتماعی و وجود فردی، گناه کبیره و نشان جهل هنرمندی است که دارای ذهنی دچار انواع گرفتاری‌های بیمارگونه متافیزیکی و آسیب‌هاست. ذهنی است گرفتار عقده‌ ادیپی پارانوییک نیازمند مرجعیت مقتدر، ناتوان از اعتماد به نفس، وابسته به مرجع اقتداری و خرافه دیگری مقتدر و دارای روان هیستریک و … در اینجا، پذیرش و ناپذیرش متکی بر دلایل استتیکی و نقصان‌ها و کاستی‌های اثر نیست، بلکه مبتنی است با زیرپا نهادن خطوط قرمز «من» است به عنوان یک داوری‌کننده مطلق با قضاوتی که از توهمات ابلهانه قطعیت دانش و بینش «من» بر می‌خیزد.

چنین روشی در نقد، هر قدر هم که با درنگ و لعاب فلسفی و توانایی‌های بیانی و سخنوری و لفاظی خودرا زینت بخشد، ماهواً دچار عقب ماندگی نگاه و گرفتار توهمات بی پایان است.

سینمای حاتمی‌کیا بد است نه به سبب ارائه دلایل زیباشناسانه بلکه به دلیل ناهمخوانی با لائیسیته منتقد بیچاره‌ای که می‌اندیشد دانایی اندک او از هستی یک دانایی مطلق است و حاتمی‌کیا به سبب باور به یک مرجع مقتدر، فیلمسازی گرفتار یک ذهنیت ملودراماتیک اقتدارگراست برای همین نمی‌تواند واقع گرا باشد و الی آخر. همین حکم درباره سینمای هر فیلمساز بزرگ جهانی که با ماتریالیسم خشونت‌بار و تظاهرات علمی/ فلسفی سخیف چنین نقد پیش پا افتاده‌ای نمی‌خواند، صادر می‌شود.

در ایران همین دیدگان به نحو بس سطحی و استالینی به سبب گوهر نگاه ژرف‌تر کیارستمی که مغز کوچک این ماتریالیست‌های عقب‌مانده و مقلدین و مترجمین فاقد خلاقیت متون اربابان غربی‌شان قادر به ادراکش نبود، به تخریب دستاورهای بزرگ فرمی/ محتوایی هنری یکّه پرداخت و نتیجه‌اش کتاب سوبژکتیو و سرشار از نادانی تهران- پاریس شد. کتابی که فاش می‌ساخت نویسندگانش حتی درباره فیلم‌هایی از کیارستمی‌ حرف می‌زنند که اصلاً ندیده‌اند!!! و حرف‌ها همه از آن رو پیشاپیش تصمیم به نفی و تخطئه و اتهام‌های بی اساس گرفته که خرد سینماگر، فرسنگ‌ها از بی خردی ایدئولوژیک و جزم آنان جلوتر بود و در سیاه‌چاله اوهام کلیت‌های نظری گرفتار نبود و باازادی می‌توانست در متن زندگی شناور شود و با زندگی پیش رود و واهمه‌ای از انواع واپسگرایی‌های «مدرنیستی» «چپ گرایی» تازه به دوران رسیده هاو امراض آنتی پسامدرنیستی نداشته باشد که برای آن‌ها هر نشانی از حکمت، سنّت، میراث‌های بشری تنها به سبب آن که از نظر زمانی با گذشته نسبت داشته عقب مانده‌تر از زمان نویی ‌بود که آنها در آن به سر می‌بردندو هیچ درکی از در جهان بودن نداشتند در حالی که بوطیقای گسست مطلق می‌نوشتند و مفتخر به ایده انقلابی بر اندازی خدا بودند!!!! به صورت موجودات افیونی در حال سیر در هپروت تفکری ظاهراً رادیکال خوسسته یا ناخوسته از زیر قبای سیا و موساد سر در می‌آوردند و به صورت سربازان ارتجاعی‌ترین مردان مدرنتیه‌ای گندیده در می‌آمدند که سرمایه بین‌المللی و قدرت شیطانی وحشی شده ی یک جانبه گرایی امریکا ان را سلاح خونریزی مستمر  کرده‌اند. این مبارزان علیه مطلق یگانه، در یگانگی کامل با امر نسبی طاغوتی‌گری بشری!!! خدمتگزاران همان اهدافی بودند که در رویای گسست کامل، بودند.: گسست از خدا و پیوستن به شیطان بزرگ، گسست از دین و پیوستن به نادین و بت عقلانیت محدود و بطلان‌پذیر بدون گسست از هویت بومی‌و ملی و پیوستن به جهانی سازی امریکایی، گسست از سینمای مستقل و پیوستن به‌ هالیوود و گسست از جمهوری اسلامی ‌و بیوستن وخدمت به آمریکا! درونی کردن بحران گسست ، برای اینان پادشاه‌اش را درسینمای فرهادی یافت. روند ذهنی تکامل این سینما برای آنان رفتن از یک واقع‌گرایی اجتماعی به سمت یک رئالیسم نولیبرال منطبق بر رویکرد امروزی سرمایه بین‌المللی و ایده جهانی‌سازی امریکایی بود که البته به صورت تکامل از ناتورالیسم رقص در غبار و رئالیسم ملودراماتیک شهر زیبا تا واقع‌گرایی دراماتیک که از چهارشبه سوری تا فروشنده رشدکرده، تئوریزه شد. در پس همه تظاهرات انقلابی در ستایش گسست از دین و توحید اسلامی‌ و جمهوری اسلامی‌و همه عناصر اخلاقی، فکری، ایدئولوژیک و باورهای گوناگون که به صورت بطئی تا ژرفای یک روایت عمیق و هوشمندانه پیش می‌رود و در نقش داستانی سینمایی روایتگر جدایی‌ها به افشای مردسالاری خشونت‌بار ایرانی اسلامی ‌و ستایش زنان در لبه‌ی آگاهی لیبرالی غربگرا می‌شود بالاخره دم خروس ایفای نقش خدمتگزار سیاست سرمایه جهانی و جهانی سازی سرمایه داری بس ارتجاعی امروزی و بردگی اهداف وحشیانه «شیطان بزرگ» آمریکا از زیر قبای بوطیقای گسستشان و سینمای دلخواهشان بیرون می‌آید. سینمایی بهره‌مند از توانایی‌های انکارناپذیر قصه‌گویی هوشمند مدرنیستی و به همان میزان وامدار جهان مدرن امروزی که وحشی‌گری‌ترین تاریخ خونریزی بشری را برای منافع سرمایه رقم می‌زندیا ندیده می گیرد.

تلقی این همه سیاست زده اگر با ضخیم‌ترین نقاب فلسفی، سخن مسحورکننده عالمانه، زبان بی‌وقفه خروشان توأم شود نمی‌تواند شدت بیماری و مرگ ونیست انگاری مأیوسانه و بی‌خردی‌اش را پنهان کند که امروز نقش کمیک یک مارکس جوان را در سطحی منگول و در آسایشگاه معلولین تکرار می‌کند. کف زدن برای پروژه‌ای که از بوش پدر تا ترامپ، چیزی جز شیزوفرنی سرمایه و ماهیت ادیپی یک عقده ارتقاء یافه تا سرحد نابودگری بشری و استریپ‌تیز و عریان‌سازی چهره هولناک و خونریز و علنی سرمایه جهانی را آشکار نساخته، و با همراهی عملی سینمای گسست با این تلاش فرافاشیستی و اقتدار بزرگ به اسم مبازه با اقتدارهای دینی و سیاسی و مرجعیت‌های مقتدر بومی، واقعاً عمل افتخارآمیزی نیست که این اذناب اندیشه نقابدار تا این حد به آن فخر ورزند. اگر سینمای فرهادی، نام خاص این پروسه گسست و جدایی تاریخی است که از ۱۳۷۶ شروع می‌شود، نه داوری تاریخ، نه داوری عقل و نه داوری الهی در رأس همه آگاهی‌ها و دانایی‌ها، بالاخره فراموش نمی‌کند این پروسه گسست و جدایی تاریخ همان تلاش سرمایه ارتجاعی شده برای گسست هر چه بیشتر طبقه متوسط مدرن از انقلاب بود و به تبع آن کل ملت ایران و همه شیعیان و سپس همه دینداران جهان بود از نیروی مستقل حیات آزاد و معقول دین و جدایی از ارزش‌های ضد بت پرستانه و پیوستن به ربو

 

بیت سرمایه جهانی بغایت طاغوتی و خشونت بار و عصاره مدرنیته‌ای که بر لبه مرگ و عصری دیگر دست و پا می‌زند

متأسفانه سینمای ما پر است از سربازان این مدرنیته‌ی ارتجاعی شده و لائیسیته آن!

 

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا