کارکرد های فلسفه در نظام تعلیم و تربیت
منصور فخرمحمدیان
کارشناس ارشد فلسفه، مدرس دانشگاه
برتری انسان نسبت به موجودات بخاطر واجد بودن قوه عقل است،که عقل عمدتاً به دو معناست: یکی همین قوه عاقله و مفکره است که همه مکاتب فکری بدان قائلند و دیگری محتویات و محصولات عقل در طول تاریخ است که امروز به آن رویکرد وعقل فلسفی گفته می شود.ودر این معنا از عقل است که تمایزات معرفتی بروز می کند. ورویکرد فلسفی دارای سه مرحله فهم ، نقد وزایش اندیشه هاونظریه هاست . که هرسه مرحله را امروزه رویکرد فلسفی می شمارند. و این معنا از عقل است که آثاری همچون اصلاح ومعنا بخشی زندگی ، تبیین مسایل اساسی بشر، طراحی مدل آموزشی در نظام تعلیم وتربیت وزیرساخت های معرفتی علوم و قوانین آن در زندگی انسان دارد.درمیان موجودات جهان، انسان تنها موجودی است که علاوه برواجد ویژگیهای سایر موجودات ، از امتیاز ویژه ای بنام قدرت تفکر برخوردار است. این ویژگی منحصربفرد(قدرت تفکر) موجب تمایز اساسی و بنیادین با سایر مخلوقات خداوند شده است. و حتی در نظربرخی از متفکران مسلمان ،انسان تماما” بمثابه اندیشه فرض شده است.(مولوی، ۱۹۲:۱۳۷۴) با توجه باینکه اندیشه انسان یک استعداد و بالقوه است. اما باید در نظر داشت که صرفا” با واجد بودن آن موجب امتیاز نیست بلکه با بکارگیری آن در حوزه های مختلف و واجد حالات بالفعل آن است .که امروزه به تمام فعالیتهای مربوط به تفکر را “فلسفه” می دانند.و منظور ازتاریخ اندیشه انسان مربوط به این نوع فعالیتها است.واز طرفی مفهوم زندگی ،کشدار ومحدویت ناپذیر است یعنی محدود به خواب وخوراک وازاین قبیل فعالیتهانیست .بلکه شامل فعالیتهای متعالی ازقبیل معارف به جهان ،خودانسان ومبادی جهان و… می باشد.ودر این مقال سعی برآنست که به برخی آثارمهم تفکر فلسفی در زندگی بشر اشاره کند.وعمده مطالب این مقال حاصل استنباط مطالعه منابع فلسفی وعلمی معتبرونیز دریافتهای تجربی بوده است.
۱- طراحی فرهنگ اصلاح زندگی
همانطوریکه ذکر شد زندگی یک مفهوم گسترده ای است که تمام فعالیتهای نسبت به خود وارتباط با عوامل گوناگون محیط را در بر می گیرد. و انسانها سعی دارند که زندگی آنها طبق یک برنامه منظم وهماهنگ باشد تا در سایه آن به دو نعمت آسایش دنیوی(خوشی) وآرامش معنوی(شادی) برسند.برای نیل به نعمات در زندگی بدون نگاه فرهنگی امکان پذیر نیست .واساسا” زندگی باچنین وصفی بدون الگوی فرهنگی ممکن نیست.اما فرهنگ دارای عناصری است که عنصرعقلانیت وبه تعبیری عنصر فلسفی از عناصر اساسی وبنیادین آنست.وکانت فیلسوف آلمانی نگاه فلسفی وعقلانی را معیار و تراز و فرهنگ یک جامعه می داند. یعنی ازطریق نگاه فلسفی به انسان وارزشها،جهان و مبدأ آن میتوان فهمید که ماهیت و کارکرد فرهنگ چیست.و اگر سبک زندگی برمبنای فرهنگ شکل بگیرد آنگاه میتوان شاهد حضور پر رنگ مفاهیمی همچون نظم ، آسایش ،آرامش ،عقلانیت وپیشرفت وعدالت در میان یک جامعه بود. در غیر اینصورت اولا” زندگی بدون مفاهیم فوق الذکر بوده وثانیا” افراد چنین جامعه ای دچار بیماری “الینه شدن” می شوند.باین معنا که شخص نمی تواند بین تصویرذهنی اش با خودش مطابقت دهد.و به نوعی از خود بیگانگی دامن می زنند. وهمیشه خود را در مقابل غیر، هیچ و ناتوان می انگارند.ودیگران ویافتهایشان را برتر می شمارند.وراه درمان این بیماری مهلک در جوامع مختلف تزریق داروی عقلانیت در فرهنگ وزندگانی آن جوامع است .چون فلسفه فرهنگ ساز است وعلم تمدن ساز.
۲- تبیین مسایل بنیادین بشر(معنابخشی زندگی)
یکی از دغدغه های مورد اهتمام بشر در گستره تاریخ ،گرایش بسوی دانایی ودانستن بوده وهست. و محصول قدرت فکر همین آگاهی ودانایی است. ودانستن را حق مسلم انسان دانستند.مساله “کجایی بودن” وبرای”چه بودن” و”عاقبت ما چیست” ازمسایل اساسی درونی هربشر است.واین مباحث ذهن انسانها را خلجان می کند. تا این مسایل بخوبی تبیین نشوند امور مربوط به زندگی مادی ومعنوی بسامان نخواهد رسید.اما پاسخ این مسایل به عهده کدام معرفت انسانی است .علوم یا عقل فلسفی؟
اصولا” در تمام مکاتب فلسفی غرب و شرق کوشش شده است که به این مسایل پاسخ دهند.و در واقع فلسفه عهده دار حل و پاسخ به این مباحث در نزد متفکران جهان پذیرفته شده است .و از طرفی علوم را از پاسخگوی به این پرسشها برحذر داشتند.چون اساسا” این مسایل از جنس مسایل فلسفی است نه علمی.واگر دانشمندی با متد علمی به حل این مسایل بپردازد پذیرش آن در نزد دیگران سخت خواهد آمد.پرسش علمی درحیطه” چیستی” وپاسخ اش “توصیف” است . در حالیکه پاسخ این مسایل “تبیینی” است که کار ووظیفه فلسفه است.( استیس،۱۳۷۱)برای بنای یک زندگی نیاز به پاسخهای تبیینی و فلسفی است.و در سایه این تبیین هاست میتوانیم به زندگی معنا ببخشیم.
۳-طراحی مدل آموزشی در نظام تعلیم و تربیت
«ایمانوئل کانت،معتقد است که در دو حوزه رفتاری بشرازهمه دشوارتراست:یکی آموزش و پرورش و دیگری سیاست وحکومت(مملکت داری) چون هر دو آن مربوط به انسان می باشد.» وراه حل دشواری تعلیم وتربیت وسیاست وحکومت به اتکا به اصل عقلانیت است که اگر آن دو متصف به آن شوند مثمر ثمر خواهند بود.، و رفتارهای فردی و اجتماعی نهادینه می شود .ونیزتوجیه پذیری منطقی رفتارها و فعالیتهای آموزشی را امکان پذیر می سازند .ودرنهایت موجب پیشرفت تکنیکی و اقتصادی جامعه خواهد بود.
اصولاً مبانی فلسفی در یک نظام تعلیم و تربیت موجب ایجاد مدل آموزشی و بدنبال آن برنامه ریزی آموزشی وسایر فعالیتهای مربوط به آن می شود .وپیشرفت یک جامعه مرهون نظام آموزشی آن است .واگر نظام آموزشی یک جامعه فاقد مبنای فلسفی باشدانتظار پیشرفت در زمینه های مختلف نوعی ساده انگاری ،سرگردانی و عبث گرایی است. هرچند یکسری شغلهایی ایجاد می شود که مفید نخواهند بود.
از طرفی توجیه پذیری یک نظام تعلیم وتربیت مرهون نگاه فلسفی آنست که موجب می شود که در منابع انسانی قابلیتشان به باور می رسند .وقتی باور شکل گرفت بدنبال آن وجدان کاری، کارایی وپیشرفت و انضباط به فرهنگ تبدیل می شد.
بین مبانی فلسفی و مدل آموزشی تناسب خاصی برقرار است.که شاید بتوان گفت: نوعی سنخیت در آن حاکم است.بعنوان مثال مبانی فلسفی آموزشی وپرورش آمریکا، پراگماتیست(به معنی فلسفه اصالت عمل) است که مدل آموزشی متناسب آن کارآفرینی را طراحی می کند.وبه تعبیر دیگر جوهر فلسفه عمل گرایی این است که همه فعالیتهای والای انسانی نظیر دانش،هنر ودین را تابع مقاصد صرفا عملی قرار می دهد.براساس ارزش آنی آنها در باره شان داوری می کند. بنابراین روحیه وتمدن بازرگانی مسلط مردم آمریکا را بطور کامل منعکس می کند.( استیس ،۱۳۷۱)و یا درکشورهای آنگلوساکسون ( اشاره به قبایلی از ژرمن بهکار میرود که از اوایل سده ۵ میلادی در جنوب و خاور بریتانیای بزرگ سکونت داشتند )،مبانی فلسفی آمپریسم(به معنای اصالت تجربه و حس است ؛ که می گوید هیچ شناخت بشری وجود ندارد که پایه های حسّی و تجربی نداشته باشد.) است که مدل آموزشی آن علوم پایه است.
بخاطر این مبانی فلسفی است که اختراع واکتشاف نخست در این مناطق صورت می گیرد .وبعد دیگران بنحوی الگو برداری می کنند. وگرایش نخبگان هرجامعه سعی دارندکه به این مناطق عزیمت نمایند. واصلی در تاریخ تمدن وجود دارد که هرگاه مهاجرت نخبگان کشورها به یک منطقه خاصی باشد نشانه این است که یک تمدن سازی درحال شکل گیری است. واین تمدن سازی بیانگر وجود مبانی فلسفی وفرهنگ سازی آن است.
همانطوریکه در سطور گذشته اشاره شد.فلسفه هر عصری ، تفکر و فرهنگ اصلی آن عصر را به انتزاعی ترین صورتش متبلور ساخته و کلید فهم همان عصر است.ودر ست نیست که گفته شود فلسفه تاثیری بر زندگی ندارد. وهیچ محصولی ندارد. در حالیکه به آسانی می توان ثابت کرد که فلسفه حتی به عنوان تمهیدی برای زندگی ارزش خودش را دارد.چون موجب تشحیذ هوش آدمی ،بکار انداختن قوای استنتاجی شده و تعصبها را ازبین می برد وعادت بررسی کردن همه مسائل را با ذهن باز، پرورش می دهد. ودر آموزش ، فلسفه جزئی اساسی از فرهنگ انسانی است . وفرد بدون مایه ای از فلسفه ، انسانی ناکامل است. نهایتا” بدون فلسفه درک کامل تلاشهای عظیم روح انسان نظیر دانشهای مختلف ،هنر ونیز درک کامل خود زندگی ممکن نیست.فلسفه جزء جدایی ناپذیر فرهنگ انسانی است . هیچگاه نمی توانیم از فلسفه بگریزیم ، چونکه از هر راه دانش سفرکنیم ، فلسفه با پرسشهایش در کمین است.