اکبر رادی، راوی رنج انسان آگاه * علی حق ره
نثر ایرانی آرام آرام نضج گرفت تا آنکه پیشگامانی چون جمالزاده و هدایت نخستین داستان هایشان را نوشتند و به نثر پارسی هویت بخشیدند. تئاتر که به ایران آمد، به اهمیت و ضرورت ِ نگارش نمایشنامه – یکی از کهن ترین اشکال مکتوب ادبی – نیز پی بردیم. کم نبودند کسانی که خشت خشت، روی هم نهادند تا خانه ای درخور و برازنده این میهمان نورسیده بسازند. با این حال، ‘اکبر رادی’ – شاید – کلاسیک ترین، نمایشنامه نویس ایرانی باشد.
او هر چند با داستان شروع کرد، اما ‘خانه عروسک ایبسن’ را که دید، اولین نمایشنامه اش ( روزنه آبی ) را نوشت. احمد شاملو ذوق و قریحه اش را پسندید و معرفش شد به جلال آل احمد و شاهین سرکیسیان.
جلال، به کوره نقدش گداخت و هم او بود که ماده مستعدش را ورزید و نمایشنامه بعدی اش را که خواند، نوشت:’ رادی در ‘افول’ حسابی طلوع کرد !’
سرکیسیان اما به تأکید، توصیه کرد که داستان را رها کند و جز نمایشنامه ننویسد و چنین هم شد.
اکبر رادی، زاده رشت بود در مهرماه 1318 شمسی و پرورده پایتخت از 1329. دانش آموخته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران شد و تدریس ادبیات و نمایشنامه نویسی پیشه کرد و بیش از چهار دهه، به دغدغه مندی های انسان امروزی پرداخت و دلتنگی ها و دلواپسی هایش را در دهان شخصیت های نمایشنامه هایش کاشت تا روی صحنه گل کنند و برویند و بمانند برای ما.
رادی، راوی مطلع و صادقی است با شیوه ای منحصر بفرد در خلق شخصیت و ایجاد موقعیت های نمایشی، که گاه آیینه رخدادهای تاریخی دور و نزدیک اند و گاه غرق در حسرت و حرارت خاطرات نوستالژیک. گاه فرهیختگان سرخورده و خسته را نشانمان می دهد که از پس سال ها جنگیدن با بی فرهنگی، از پا درآمده اند و گاه روشنفکران مأیوس از مبارزه اجتماعی و منزوی را به صحنه می آورد، که در پیله تنهایی، تارهای بیهودگی فلسفی را به دور خود می تنند.
رادی، زبان گویای خویش بود و پر بیراه نیست اگر بگوییم که در سطر سطر نمایشنامه هایش، با هنری که تنها مختص اوست، خودش را به تکرار کشانده و نشانده است. انگار، هر بار، خود را شکسته و تکه تکه هایش را لا به لای کلمات پنهان کرده باشد. شاید به همین دلیل است که اغلب آدم های آثارش یا معلم اند یا نویسنده و اهل فرهنگ. وجه اشتراک بارز دیگر در نمایشنامه های او، حضور پررنگ جغرافیای گیلان است که در اسامی مکان ها و بستر تاریخی نمایش و شخصیت ها و خاطرات شان متجلی ست. او معتقد بود که برای نوشتن درام، لازم نیست دور دنیا را بگردیم یا گذشته را زیر و رو کنیم تا حرفی برای گفتن بیابیم. همین که هنرمند متوجه و متمرکز باشد بر خودش و زندگی پیرامونش، با درک صحیح مناسبات جامعه ی خود، می تواند دینش را ادا کرده و اثرش را خلق نماید و همین نگاه رئالیستی منتقدانه که گاه با ظرافت، به دامان نمادگرایی می غلتد و دوباره در آغوش واقعیت آرام می گیرد، ساختار باورپذیری را بنا می نهد که به سختی می توان نقطه ضعفی در اجزای آن یافت.
از دیگر شاخصه های آثار رادی، تسلط و تعصب و دقت او در به کارگیری و انتخاب و نگارش لحن و زبان است. زبان در حقیقت نقطه ثقل آثار اوست. خاصه که بخش اعظمی از وظیفه انتقال بار روایی یک نمایشنامه بر دوش دیالوگ و مکالمه است. او با استادی تمام کلمات را می یابد و می سازد و می تراشد و برای هر شخصیت با هر خصوصیتی، زبان متناسب و برازنده اش را برمی گزیند. در عین حال و با توجه به تنوع و فراوانی زبانی در آثار او – از ادبیات فاخر درباری و لحن روشنفکرانه گرفته تا متلک پرانی های مردم عامی کوچه بازار – فردیت و ثباتی که در نثر و زبان رادی به چشم می خورد، مثال زدنی ست و امضای او را پای تمام دیالوگ هایش می توان دید.
اکبر رادی بومی می اندیشید و جهانی می نوشت. بی دلیل نیست که بسیاری با آنتوان چخوف قیاسش کرده اند. چنان که خود او نیز می گوید: در بعضی از نمایشنامه های من سایه دست هنرمندانه ای دیده می شود و این بی گمان سایه دست چخوف است.
محوریت اندیشه و آثار رادی، اما، انسان است. انسان آگاه معاصر که رنج می کشد. انسانی که نظاره گر انحطاط فرهنگ و فروپاشی خانواده و نابودی سنت ها ست و بر مرز تباهی و استیصال، ایستاده و بر خود می لرزد.
رادی، خود بر این آستانه ایستاده بود اما هرگز از پا ننشست.
از تحسین و تمجید و تشویق، گریخت. قلمش را به هیچ مسلک و منصبی نفروخت یا بر زمین ننهاد. تنها، نوشت.
تا بود، چون چشمه ای، جوشید. تا بود، برای ما نوشت. و از شوخی های تلخ روزگار، یکی همین که روز مرگش ( پنجم دی ماه 1386 ) روز تولد بهرام بیضایی است ! و رادی پیش از رفتن همیشگی اش، پیام تبریکی برایش فرستاده بود. و پاسخ بیضایی:
‘ نامردی است که در جواب تبریک رادی، تسلیت بگویم !
این نه از من، که از روزگار است – آری – آن هم آن جایی که تبریک، فرق چندانی با تسلیت ندارد !
رفت آن بزرگواری که رادی بود؛ سوار بر واژه های خویش؛ اما چشمه ای را که از قلم وی جوشید، جا گذاشت، تا کاسه دستهایمان را از آب زندگی بخش آن پر کنیم !’
* پژوهشگر فرهنگی
6030/2007
انتهای پیام /*