ژیلا طبسی / آقای استاندار، ما زنده های هم را دوست نداریم!
نامه ی سرگشاده به استاندار
اختصاصی تدبیر شرق- ژیلا طبسی:
جناب استاندارساده بگویم امروز که شنیدم در مراسم سوم دوست و همکارعزیزمان” مهدی تقی زاده ” حضوربهم رساندید تعجبم را برنیانگیخت ؛ چون ما ایرانی ها از دیر بازثابت کرده ایم که مرده های مان را بیشتر از زنده هایمان دوست داریم. اقای نجفی ما روزنامه نگارهارا به واسطه ی نوشتن مان و به رخ کشیدن نداری ها و پلشتی ها کسی دوست ندارد ما شاید گاهی بعضی هامان تعداد دوستان واقعی مان به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد. ما تنها تر ازآانی هستیم که به نظر می رسیم!
آقای استاندار وقتی شنیدم در مراسم حضور داشتید با خودم گفتم الان بهترین موقع برای گفتن درد دل هایی ست که سال ها همچون بغضی نترکیده در گلو مانده است و آن را می فشارد اما به اینجا که رسیدم بازمکثی کردم و به خودم تلنگری زدم که : همه دردی که نوشتنی نیست ! همه دردی که گفتنی نیست ! و تصمیم گرفتم که از آن دردها و زخم های باز همیشگی حرفی به میان نیاورم. درد ها و زخم های مشترکی که تمام من و همفکرانم را می آزارد . جناب نجفی انتخاباتی دیگر را با نتیجه ای خوب و دوست داشتنی پشت سر گذاشتیم و من وهم نوعانم مثل همیشه همانند سربازهای گمنام خط مقدم برای هرآن چه که دغدغه مان بود شبانه روزدویدیم و جنگیدیم .هر کدام مان یک ستاد شدیم تا جلوی یک فاجعه ی دیگر را بگیریم . تا دوباره به عقب بر نگردیم . تا دوباره دروغ در آسمان سرزمین مان وزیدن نگیرد. تا سایه ی شوم جنگ بر سرزمین مان گسترانیده نشود .
آقای استادار بعضی هامان آن قدر مظلومانه و گمنام دویدیم که حتا برای جشن پیروزی وزارت کشور هم دیده نشدیم و در میان انبوه کسانی که با حکم های گذاشته بر طاقچه های خانه شان یا کشوی میز اداره شان این پیروزی شیرین را در پایتخت جشن گرفتند؛ نبودیم مثل خیلی جاهای خوب دیگر که هیچ وقت نبودیم ! قصد گلایه ندارم این بار دیگر نه حرف می زنم و نه فریاد می کشم . سکوت می کنم . درد می کشم هم چنان که ” مهدی تقی زاده ” در سکوت و تنهاییش درد کشید و تمام شد ! هر چند که از درد خودم نه اما هم چنان از درد مردم سرزمینم تا خاموشی می نویسم .آقای استاندار سرتان را درد نیاورم اگر وقت کردید به دوروبرتان کمی عمیق ترنگاه کنید شاید کسانی را دیدید که تا حالا مجال دیدنشان برایتان فراهم نشده . شاید تقی زاده های دیگری هم هستند که حتا افتخار حضورتان هم درمراسم ختم آن ها نصیب شان نشود ! اقای استاندار من بار ها گفته ام بعد مرگ دیگر چه فرقی می کند چه کسی برای تشییع جنازه ام بیاید سخنرانی کند کجا به خاک سرد گور بسپارندم . بیایید کمی زنده های هم را در یابیم و یادتان باشد روزنامه نگاران واقعی و صادق نه آن هایی که به هر بهانه ای با شما و زیر مجموعه تان دیدارهای رسمی و غیر رسمی دارند ؛ هم فرزندان همین آب و خاکند که اما همیشه به چشم فرزند خوانده به آن ها نگاه شده است ! به ما همیشه به چشم عضو پیوندی نگاه شده است حتا دوستان وهمفکرانمان ما را پس زده اند! آقای استاندارروزنامه نگارها هم درد دارند و هم درد می کشند و هم هیچ نمی گویند تا زمانی که قلب شان تیر بکشد ! درد مچاله شان کند و درمحوطه ی ورزشگاهی یا وسط جشنی یا حتا شاید وسط یک مصاحبه برای همیشه جواب شان کند ! لطفن برای شنیدن درد دل های شان کمی عجله کنید که به قول شاعر خوب کشورمان قیصر امین پور:
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی ؛
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی….
آی دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چه قدر زود
دیر می شود…