آقا رضا
طبعا چشممان زیاد به هم می افتاد و در بسیاری از سوژه ها، همراه می شدیم؛ اما دلیل دلبستگی و رفاقت با آقا رضا، هیچیک از اینها نبود. چه بسیار افرادی که دهها سال کنار هم و همکارند، اما برادر همدل و رفیق دورانها نمی شوند.
دل پاک، نگاه زلال، صداقت بیان، لطافت رفتار و محبت برادرانه او، عامل اصلی رفاقت بود. اکسیری که او به رابطه دوستانه می زد و عمیق و پایدارش می ساخت؛ ربطی به زمان، به کنار هم بودن، یکدیگر را دیدن و حتی نگاه سیاسی و سلیقه یکسان داشتن، نداشت. قلاب مهرش که به دلی می افتاد، از دل برون نمی رفت.
رفتار آقا رضا، گواه دینداری اش بود، نه زبانش. تظاهر و ریا در وجود و کردارش راه نداشت. همانی بود، که بود. راجع به پدیده ها تحلیل و نظر شخصی داشت و بر دیدگاهش تعصب هم می ورزید؛ اما ظرف اندیشه اش، بزرگتر از این بود که تعصب را به تحجر و جزم اندیشی تبدیل کند، و خود را معیار حق و دیگران را باطل مطلق بداند. مهره مار آقا رضا، که وجودش را برای همه دلنشین می کرد، اخلاق و انصاف بود؛ چیزی که متاسفانه امروز در فضای عمومی و سیاسی ما کمیاب است. و چه بسا بیشتر، در عرصه روزنامه نگاری ما.
آقا رضا دلداده ارزشهای اسلامی و انقلابی بود و در همین راه می نوشت، اما روزنامه نگار بود و نه سیاستمدار؛ روی مسوولیت های ملی و اجتماعی اش خط نمی کشید. نوشته هایش یادگار مانده اند، حرف هایی که او دائما تکرار خواهد کرد. «خبرنگاری» و «گزارشگری» های اخلاقی و ویراسته از بی انصافی و نفی دیگرانش، بواقع می تواند الگویی برای نسلی باشد؛ که هم دل در گرو آرمانهای انقلاب دارد، هم دلبسته اخلاق و عدالت است، و هم دلباخته جامعه و حرفه سخت روزنامه نگاری.
آقا رضا حقیقتا اهل صبر و رضا بود، “الهی رضا برضائک”. در آخرین دیداری که در بیمارستان خدمتش رسیدم؛ حالش نا مساعدتر از همیشه بود. اما خندان، و انقدر آرام و مطمئن از نظر پزشکان و علت قطع برخی درمانها سخن گفت، که به صبوری و شکوری اش غبطه خوردم.
آقا رضا را به آقایش «رضا» (ع) می سپاریم و از خداوند می خواهیم به همسر بزرگوار و صبورش، و به فرزندان عزیز او صبر بیشتر و سلامتی عنایت فرماید.