ریشههای انقلاب: استبداد و استبداد زدگی
ریشههای انقلاب: استبداد و استبداد زدگی
بخش نخست
اوج گیری هرج و مرج و ناامنی کشور نیاز به یک عنصر مقتدر را در انظار این ملت استبداد زده ضروری ساخت و با کودتای رضا شاه در سال ۱۲۹۹ و به یمن تحولات جهانی و وزش نسیم بهاری آن به ایران، در پنج دهه بعد سالهای ۱۳۰۰ به بعد، هم سیاست و حکومت در ایران متحول شد و هم جامعه ایرانی. و هر چه به انتهای این دهه یعنی آخرین سالهای دهه پنجم (۱۳۵۰) می رسیم طبقه متوسط قوی تر و جامعه سامان یافته تر می شود و هر قشر و صنف و طبقه ای جایگاه اجتماعی خود را تا حدی پیدا می کند.
البته روند این پنج دهه نیز یک روند ثابت و روبه رشد نبود بلکه فراز و نشیب فراوانی داشت. در دهه اول (۱۳۱۰) شمای جامعه ایرانی تیره ، تاریک و پر تضاد و تنش است. اما در این دهه به دلیل تأثیر منفی حکومت خان خانی و نا امنی های سیاسی اجتماعی در کشور بر زندگی مردم و نیاز داخلی به ثبات و آرامش و همچنین خواست انگلیس برای وجود یک نیروی مقتدر و با ثبات مرکزی در ایران در مقابل توسعه طلبی روسیه تزاری، ملوک الطوایفی جای خود را به یک حکومت مرکزی داد. اما از آنجا که اولاً قدرت بدون نظارت فساد اور بود و ثانیاً رضا شاه یک افسر قزاق و نماینده هیچ بخش اجتماعی ایران نبود که دارای ریشه اجتماعی باشد تا بتواند از دستاوردهای گذشته و مخصوصاً جنبش مشروطه برای پایه گذاری نهادها و سازمانهای مدنی استفاده نماید، لذا برای تحقق اهدافش و سامان دادن به جامعه از راه استبداد رأی دنبال شد.
ملت استبدادزده، عقب نگه داشته شده و خرافی بود و به آنها نیز عادت کرده بود و حاکم مستبد، با اینحال اقدامات نوسازی پهلوی اول در طی دو دهه، تلاش در جهت مدرنیزاسیون جامعه ایرانی داشت که هم به نفع قدرت خارجی بود و هم فئودالهای داخلی که زمانی هم خودش از یک سرباز یک لا قبا در زمره یکی از آنها درآمد، ولی به این جرگه راهش ندادند و زیرابش را زدند. خودش هم علاوه بر دست اندازی به املاک و اموال مردم که حتی موتلفینش را هم علیه اش شوراند به اشتباهات زیادی دست زد و تصور درستی از صحنه قدرت بین المللی نداشت و کنار آلمان قرار گرفت و به معادلات منطقه ای و موقعیت مهم و ژئوپلیتیکی کشور توجه نکرد و با قدرتهای موثر آن دوران در افتاد و هم به عناصر ملی قدرت ساز کشور توجه نداشت و کنار آتاتورک ایستاد و از او الگو گرفت و با نیروهای موثر جامعه مشکل دار شد و نتوانست اهدافش را دنبال کند.
بنابراین در دهه بیست تأثیرات جنگ جهانی دوم بر رخسار ایرانی نمایان شد، مملکت در فقر افتاد و کشور اشغال گردید و رضا شاه با حفظ سلطنت برای فرزند جوان خود به تبعید رفت. در همه این موارد فقط رضا شاه قابل ملامت نیست، بلکه ضعف حیات سیاسی کشور، عقب ماندگی فرهنگ عمومی مردم و مملکت و عدم شکل گیری نهادهای مدنی برای مشارکت سیاسی اجتماعی مردم در امورات جامعه و سیاست و حکومت نیز بی تأثیر در رقم زدن چنین سرنوشتی در آن زمان برای کشور و مردم نبود. ادامه دارد…
منبع: روزنامه ستاره صبح مورخ ۱۷٫۱۱٫۹۶